قدمی برای آموختن... الحمدلله

علوم قرآنی - علوم ریاضی - کلاس ششم - کلاس هفتم - کتاب های درسی

قدمی برای آموختن... الحمدلله

علوم قرآنی - علوم ریاضی - کلاس ششم - کلاس هفتم - کتاب های درسی

ادله نقلى «نصب امام» توسط خداوند (امامت عامه)



    ادله نقلی «نصب امام» توسط خداوند (امامت عامه)   



بسم الله الرحمن الرحیم


   مقدمه

بحث امامت در باور شیعه و سنى از بحث‌هاى مهم عقیدتى است که تاکنون علماى بزرگ در باره آن کتابهاى فراوان نوشته و زوایاى مختلف آن را بررسى و روشن ساخته اند.

ریشه‌اى‌ترین بحث در مسأله امامت، «انتصابى و الهى» یا «انتخابى و عادى» بودن آن است. شیعیان معتقد به انتصابى بودن و دیگر مذاهب اسلامى پیرو انتخابى بودن آن هستند.

شیعیان براى اثبات دیدگاه خود به ادله عقلى و نقلى استناد کرده‌اند. ما در این مقاله به ادله نقلى پرداخته شده است.

در بحث ادله نقلى نیز مى‌توان موضوع «الهى بودن نصب امام» را از دو زاویه «امامت عامه» بدون در نظر گرفتن مصادیق آن و «امامت خاصه» اثبات کرد.

نوشتار پیش رو، ادله نقلى «الهى بودن نصب امامت عامه»‌ را مورد تجزیه تحلیل قرار داده‌؛ اما بدون تردید و به صورت قطعى مى‌توان ادعا کرد وقتى الهى بودن امامت به طور عام ثابت شد، با وجود این‌که دلائل ویژه بر «الهى بودن امامت خاصه» داریم،‌ این جهت نیز خود به خود ثابت و روشن خواهد شد. به قول معروف، چون که صد آمد، نود هم در نزد ما است.

قبل از ورود به اصل بحث، ناگزیر مفهوم واژه «امامت» را از نظر لغت و اصطلاح به صورت فشرده و اختصار باید روشن ساخت.

ادامه مطلب
 

معناى لغوى امامة و امام

هر دو واژه‌ى «امام» و «امامة»، مصدر فعل «اَمَّ، یؤم» مى‌باشد که معناى اصلى آن «قصد» است. ابن منظور یکى از لغت نگاران معروف، واژه «اَمَّ» را به قصد یا پرچم و نشانه‌اى که لشکریان در جنگ از آن پیروى مى‌کند معنا کرده است و مى‌گوید:

والأَمُّ: القَصْد.... والأَمُّ: العَلَم الذی یَتْبَعُه الجَیْش.

الأفریقی المصری، جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور (متوفاى711هـ)، لسان العرب، ج12، ص24، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى.

طبق این عبارت،‌ امام و امامت هردو، مقصود مأمومین و امت هستند؛‌ منتها از هر کدام آن دو،‌ چیز خاصى منظور شده است.

به این بیان که منظور از «امامت» مقام و جایگاه پیشوایى و رهبرى و منظور از «امام»،‌ شخصى است که در آن جایگاه قرار گرفته است؛ از این رو است که ابن منظور در ادامه، امام و امامت را این‌گونه تعریف کرده است:

وأَمَّ القومَ وأَمَّ بهم: تقدَّمهم، وهی الإِمامةُ. والإِمامُ: کل من ائتَمَّ به قومٌ کانوا على الصراط المستقیم أَو کانوا ضالِّین.

امامت کرد قوم را و قوم به او اقتداء‌ کرد. یعنى؛‌ قوم او را جلو انداخت و این همان امامت است. و امام هر آن کسى است که گروهى به او اقتدا کرده است، چه این که آن قوم به راه راست استوار باشند یا گمراه.

الأفریقی المصری، جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور (متوفاى711هـ)، لسان العرب، ج12، ص24، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى.

بنابراین، «امامت» در لغت به معناى جایگاه و مقام پیشوایى و رهبرى است که شخصى در آن جایگاه قرار گرفته و مردم را رهبرى و هدایت مى‌کند و مقصود اصلى مردم نیز تبعیت و پیروى از برنامه‌ها و فرمان‌هاى اوست و در حقیقت،‌ تبعیت و پیروى در معناى این واژه نهفته است.

کلمه «امام» از نظر لغت نیز، یک واژه عام است به هر کس و هر چیزى که به او اقتدا شود و مورد تبعیت قرار ‌گیرد؛ اطلاق مى‌شود.

جوهرى در صحاح راجع به معناى لغوى «امام» گفته است:

«الإمام: الذی یقتدى به، وجمعه أئمة».

امام: کسى است که به او اقتدا مى‌شود و جمع امام، ائمه است.

الجوهری، اسماعیل بن حماد (متوفای393هـ)،‌الصحاح تاج اللغة وصحاح العربیة، ج5، ص1865، تحقیق: أحمد عبد الغفور العطار، ناشر: دار العلم للملایین - بیروت – لبنان، چاپ: الرابعة سال چاپ: 1407 - 1987 م

ابن منظور نیز مى‌گوید:

والإمام: کل من ائتم به قوم کانوا على الصراط المستقیم أو کانوا ضالین.

امام هر آن کسى است که گروهى به او اقتداء‌ کرده،‌ اعم از این که آن گروه به راه راست استوار باشد، یا گمراه باشند.

الأفریقی المصری، جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور (متوفاى711هـ)، لسان العرب، ج12، ص24، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى.

زبیدى در تاج العروس نیز تقریبا همین مطلب را تکرار کرده است:

والإمام بالکسر: کل ما ائتم به قوم من رئیس أو غیره، کانوا على الصراط المستقیم أو کانوا ضالین.

الحسینی الزبیدی الحنفی، محب الدین أبو فیض السید محمد مرتضى الحسینی الواسطی (متوفاى1205هـ)، تاج العروس من جواهر القاموس، ج16، ص33، تحقیق: مجموعة من المحققین، ناشر: دار الهدایة.

راغب اصفهانى یکى از واژه شناسان قرآنى در کتاب «المفردات»، «امام»‌ را با توجه به قلمرو «امامت» این گونه تعریف مى‌کند:

«الإمام: المؤتم به إنساناً؛ کأن یقتدى بقوله أو فعله، أو کتاباً أو غیر ذلک، محقاً کان أو مبطلاً، وجمعه أئمة».

امام آن چیزى است که مورد اقتدا واقع مى‌شود چه این که آن شیء مورد اقتداء، انسان باشد که به گفتار، یا رفتار او اقتداء ‌شود، یا کتاب و یا غیر آن باشد. اعم از این‌که آن امام بر حق باشد و یا بر باطل و جمع امام ائمه مى‌آید.

الراغب الإصفهانی، أبو القاسم الحسین بن محمد (متوفاى502هـ)، المفردات فی غریب القرآن، ص24، تحقیق: محمد سید کیلانی، ناشر: دار المعرفة - لبنان.

طبق این معنا، قلمرو «امامت» در یک حوزه مشخص محدود نمى‌شود؛ همان‌گونه که مصداق «امام» تنها شامل انسان نیست؛‌ بلکه بر هر چیزى که به او اقتداء‌ مى‌شود (‌چه انسان و چه غیر انسان مانند کتاب و...) «امام» گفته مى‌شود.

و نیز این تعریف مى‌رساند که امام مورد اقتداء، ممکن است امام بر حق باشد تا پیروانش را به راه حق رهنمون سازد یا امام باطل باشد.

این تقسیم در مورد امام، به صراحت در آیات قرآن کریم آمده است.

یک:‌ امام هدایتگر به امر خدا:

وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإیتاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنا عابِدینَ. (انبیاء/ 73)

دو: امام هدایتگر به سوى آتش:

وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ. (قصص/41)

از مجموع کلمات لغت نویسان به این نتیجه مى‌رسیم که واژهاى «امام» و «امامة» هر چند از یک ریشه و معنا هستند؛ اما از هر کدام آنها چیزى خاصى منظور شده است.

مقصود از «امامة» مقام و جایگاه خاصى است که از آنجا پیروان یک امام، هدایت و رهبرى مى‌شوند. و مقصود از «امام» شخص یا چیزى است که به آن جایگاه دست یافته و امر هدایت پیروانشان را به عهده گرفته اند. حال ممکن است این امام، یک انسان باشد،‌ یا اشیاء دیگر همانند کتاب،‌ طریق، یا شریعت باشد.

 مطلب مهم در صدق واژه «امام» بر موارد فوق و یا غیر آن،‌ اقتدا کردن دیگران به او است. طبق این قاعده هر کس و یا هر چیزى که مورد اقتدا قرار گیرد، بر او،‌ »امام» اطلاق مى‌شود.

معناى اصطلاحى امامت

این واژه، از نظر اصطلاحى، معناى خاصى دارد که متلکمان شیعه و سنى آن را بیان کرده‌اند. با این تفاوت که در معناى کلى آن اتفاق نظر دارند؛ اما اختلافشان در برخى جزئیات، مصداق، نوع برگزیده شدن (آیا امام خدا بر گزیده یا مردم انتخاب مى‌کنند) و شؤون امامت و اختیارات امام است.

شریف مرتضى در الشافى فى الامامة «امامت» را این‌گونه تعریف کرده است:

الإمامة رئاسة عامة فی‌أمور الدنیا والدین.

امامت ریاست عام و فراگیر در امور دینی و دنیایی است.

الشریف المرتضى، علی بن الحسین الموسوی (متوفای436هـ)، الشافی فی الامامة، ج1، ص5، تحقیق: لسید عبد الزهراء الحسینی الخطیب، ناشر: مؤسسة إسماعیلیان - قم، چاپ: الثانیة1410

ابن میثم بحرانى نیز مى‌نویسد:

الإمامة: رئاسة عامة لشخص من الناس فی أمور الدین والدنیا.

امامت: عبارت است از ریاست عامه براى شخصى از مردم در امور دین و دنیاى آنها.

البحرانی،‌ مثیم بن علی بن میثم (متوفای689هـ)، النجاة فی القیامة فی تحقیق أمر الإمامة،‌ ص41، ناشر: مجمع الفکر الإسلامی،‌ چاپخانه: مؤسسة الهادی – قم، چاپ: الأولى1417

تعریف دیگرى از این واژه را محقق حلى (متوفای676هـ)، از بزرگان قدماى شیعه، این‌گونه آورده‌است:

الإمامة رئاسة عامة لشخص من الأشخاص بحق الأصل لا نیابة عن غیر هو فی دار التکلیف.

 امامت ریاست عام و فراگیر دینى است که اصالتاً و ابتداءً براى شخص ثابت است، نه اینکه از سوى دیگرى و به نمایندگى از شخصى که در این دنیا زندگى مى‌کنند ثابت شود.

المحقق الحلی، نجم الدین أبی القاسم جعفر بن الحسن بن سعید (متوفای676هـ)، المسلک فی أصول الدین، ص306، تحقیق: رضا الأستادی،‌ ناشر: مجمع البحوث الإسلامیة،‌ چاپخانه: مؤسسة الطبع التابعة للآستانة الرضویة المقدسة،- مشهد، چاپ: الثانیة1421 - 1379 ش.

علامه حلى (متوفای726هـ) نیز مى‌فرماید:

الإمامة رئاسة عامة فی أمور الدین والدنیا لشخص من الأشخاص نیابة عن النبی (صلى الله علیه وآله).

«امامت» ریاست عام و فراگیر دینى و دنیایى است که براى شخصى از اشخاص به نیابت از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم ثابت است.

الحلی، أبی منصور جمال الدین الحسن بن یوسف (متوفای726هـ)، النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادى عشر، ص93، تحقیق: شرح: المقداد السیوری (وفاة 826هـ، ناشر: دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت – لبنان، الطبعة الثانیة 1417 - 1996م.

آن چه گفته شد، توضیح معناى اصطلاحى امامت از دیدگاه علماى شیعه بود.

تفتازانى از علماى اهل سنت (متوفای791هـ) نیز «امامت»‌ را این‌گونه تعریف کرده‌است:

«الإمامة رئاسة عامة من أمر الدین والدنیا خلافة عن النبی صلى الله علیه وسلم.

امامت: عبارت است از ریاست فراگیر در امور دین و دنیا، و جانشینى از رسول خدا صلّى الله علیه وآله.

التفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاى791هـ)، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج2، ص272، ناشر: دار المعارف النعمانیة - باکستان، الطبعة: الأولى، 1401هـ - 1981م.

و باز در ادامه دیدگاه فخررازى را نقل کرده است:

وقال الإمام الرازی: هی ریاسة عامة فی الدین والدنیا لشخص واحد من الأشخاص.

رازى گفته است: امامت ریاست عام در امور دینى و دنیایى است که براى یک شخص از افراد بشر، ثابت است.

التفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاى791هـ)، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج2، ص272، ناشر: دار المعارف النعمانیة - باکستان، الطبعة: الأولى، 1401هـ - 1981م.

ماوردى بغدادى در کتاب «الأحکام السلطانیة والولایات الدینیة»، وظیفه امام را نگهبانى برنامه هاى دین و تدبیر امر دنیاى مردم مى‌داند:

الإمامة موضوعة لخلافة النبوة فی حراسة الدین وسیاسة الدنیا.

امامت، به عنوان جانشینى از رسول خدا و به منظور حراست از دین و سیاست دنیا وضع شده است.

الماوردی، أبو الحسن علی بن محمد بن حبیب البصری البغدادی (متوفای450هـ)، الأحکام السلطانیة والولایات الدینیة، ج1، ص5، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1405هـ- 1985م

منظور از «حراسة الدین» این است که امام براى حفظ دین در مقابل هر گونه تهدید سیاسى و لشکر کشى که ریشه هاى دین را هدف قرار مى‌دهد و در صدد نابودى نظام حاکم باشد، دفاع کند. این گونه دفاع در حقیقت دفاع از اجتماع مسلمانان و حکومت اسلامى در مقابل خطرهاى داخلى و خارجى است.

با در نظر گرفتن این سخن،‌ امامت از دیدگاه آنها صرفاً‌ یک مقام سیاسى است که دین را در مقابل هر گونه خطرات حفظ کند؛ اما حق تشریع احکام دینى را ندارد؛‌ به همین جهت آنها عقیده دارند احکامى را که خلیفه صادر مى‌کند اجتهادى است نه الهى. و روى همین جهت است که آنها خلفاء را معصوم نمى‌دانند؛ اما طبق دیدگاه شیعه، امام معصوم و داراى حق تشریع و مسدد به الهام از جانب خداوند است و مهمترین وظیفه امام تفسیر قرآن و تبیین احکام الهى است.

نتیجه:

با دقت در معناى اصطلاحى امامت، چند نکته به دست مى‌آید:

1. امامت، مرجعیت و ریاست فراگیر در امر دین و دنیا است؛‌ یعنى همانگونه که امام در امور دینى پیشوا و مرجع است، در امور دنیایى نیز مرجع و پیشوا مى‌باشد؛

2. مقام امامت، در هر عصرى، تنها براى یک شخص ثابت است. (لشخص واحد من الأشخاص) و طبق دیدگاه امامیه، این شخص را خداوند معین کرده است؛

3. مقام امامت براى امام، اصالة و ابتداءً از جانب خداوند است. (لشخص انسانى بحق الأصالة)؛

4. امام همان شؤون و وظائفى را بر عهده دارد که پیامبر بر عهده داشت. (نیابة عن النبى صلى الله علیه وآله).

نکته قابل توجه در این قسمت این است که هدف ما در این مقاله، اثبات (الهى بودن نصب امام)‌ در ریاست دینى و دنیوى است؛‌ طبق عقیده شیعه، ریاست دنیوى بر مردم نیز در راستاى رسیدن به دین و حفظ دین است.

انتصاب امام در اختیار خدا، نه در اختیار مردم

مهمترین مطلب در بحث امامت، این است که آیا مقام امامت، منصب الهى است، یا همانند یک مقام عادى مى‌باشد که انتخاب امام در اختیار خود مردم است.

به عبارت روشن تر: آیا نصب امام در جایگاه امامت،‌ تنها به دست خدا و به اراده اوست، یا مقام عادى و اجتماعى است؟ (مثل انتخاب رئیس جمهور و...) که انتخاب و انتصاب امام در اختیار خود مردم و به مصلحت اندیشى آنها است تا هر فردى را که بخواهند و مصلحت بدانند به این مقام بر مى‌گزینند.

نظریه شیعه

در باور شیعه، مقام «امامت» همانند مقام «نبوت» عهد إلهى و از جمله مقاماتى است که خداوند آن را جعل کرده و به افرادى که لایق آن باشد واگذار مى‌نماید نه همه انسانها؛ زیرا در «امامت» ویژگى‌هایى همانند عصمت، علم غیب، قدرت الهى، اعلمیت و... شرط است که تنها خداوند مى‌تواند این شرائط را در یک فرد جمع نماید و از دارنده آن آگاه است؛ از این رو هر کسى که این ویژگى‌ها را نداشته باشد به این مقام دست نخواهد یافت؛ هرچند برادر و یا پسر امام باشد.

شیخ صدوق (متوفای381هـ) مى‌گوید:

یجب أن یعتقد أن الإمامة حق کما اعتقدنا أن النبوة حق ویعتقد أن الله عز وجل الذی جعل النبی صلى الله علیه وآله وسلم نبیا هو الذی جعل إماما، وأن نصب الإمام وإقامته واختیاره إلى الله عز وجل، وأن فضله منه.

واجب است اعتقاد داشته باشیم که امامت، حق است؛ همان طورى که باور داریم نبوت حق است. و نیز باید اعتقاد داشت، همان خداوندى که پیامبر را به عنوان نبى جعل کرده، امام را نیز (در مقام امامت) جعل کرده است. نصب امام در اختیار خداوند است و برترى‌هایى که امام دارد از نعمت‌هاى خداوند است.‌

الصدوق، ابی جعفر محمد بن علی بن الحسین بابویه القمی (متوفای381هـ)، الهدایة ( فی الأصول والفروع)، ص27، تحقیق: مؤسسة الإمام الهادی (ع)،‌ ناشر: مؤسسة الإمام الهادی (ع)،‌ چاپخانه: اعتماد – قم،‌ چاپ: الأولى1418

شیخ جعفر کاشف الغطاء (متوفای1373هـ) مى‌گوید:

أن الإمامة منصب إلهی کالنبوة، فکما أن الله سبحانه یختار من یشاء من عباده للنبوة والرسالة، ویؤیده بالمعجزة التی هی کنص من الله علیه [وربک یخلق ما یشاء ویختار ما کان لهم الخیرة] فکذلک یختار للإمامة من یشاء، ویأمر نبیه بالنص علیه، وأن ینصبه إماما للناس من بعده للقیام بالوظائف التی کان على النبی أن یقوم بها، سوى أن الإمام لا یوحى إلیه کالنبی وإنما یتلقى الأحکام منه مع تسدید إلهی. فالنبی مبلغ عن الله والإمام مبلغ عن النبی.

همانا مقام امامت، همانند مقام نبوت، منصب است الهى؛ ‌همانگونه که خداوند سبحان از میان بندگانش کسى را به مقام نبوت و رسالت بر مى‌گزیند و با معجزه که همانند نص خدا است،‌ تأیید مى‌کند، همان خداوند کسى را براى امامت بر مى‌گزیند و پیامبرش را فرمان مى‌دهد که آن را به مردم برساند و او را به عنوان پیشواى بعد از خود در میان مردم نصب کند، تا وظائفى که بر پیامبر بود، بعد او برپا دارد.

تنها فرق امام و پیامبر این است که از جانب خدا بر امام وحى نمى‌شود؛‌ بلکه احکام را با تسدید الهى مى‌گیرد. پس نبى پیام رسان مستقیم خداوند است؛‌ اما امام پیام رسان از جانب پیامبر است.

کاشف الغطاء، الشیخ محمد الحسین‌ (متوفای1373هـ)، أصل الشیعة وأصولها، ص212، تحقیق: علاء آل جعفر، ناشر: مؤسسة الإمام علی (ع)، الطبعة الأولى1415

ابن جریر طبرى نیز در کتاب «دلائل الامامة» مى‌گوید:

إن الإمامة منصب إلهی مقدس لا یتحقق لأحد إلا بنص من الله (تعالى)، أو من نبیه المصطفى الذی لا ینطق عن الهوى (إن هو إلا وحی یوحى).

امامت منصب الهى و مقدسى است که براى هیچ کسى محقق نمى‌شود، جز با نص خداوند متعال یا نص پیامبر برگزیده‌اش که از روى هوى (جز وحى خداوند) نمى‌گوید.

الطبری، ابی جعفر محمد بن جریر بن رستم (متوفای قرن پنجم)،‌ دلائل الامامة، ص18، تحقیق: قسم الدراسات الإسلامیة - مؤسسة البعثة، ناشر: مرکز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة، قم، چاپ: الأولى1413

بنابراین، از دیدگاه شیعه، امامت مقام الهى است؛ از این جهت آن را جزء اصول دین مى‌دانند.

نظریه اهل سنت

در مقابل نظریه شیعه، اهل سنت عقیده دارند که امامت، مقام الهى نیست؛ از این رو مى‌گویند: نصب امام بر خود مردم واجب است؛ یعنى واجب است که امام را خود مردم بر گزینند؛‌ همانگونه که امروزه انتخاب ریاست جمهور یا وزیر و... در اختیار مردم مى‌باشد.

طبق دیدگاه آنها،‌ میان مقام «امامت و خلافت» مقامى است عادى و با ریاست هاى دنیوى فرقى ندارد.

محمد رشید رضا، دیدگاه اهل سنت را در این باره این‌گونه بیان مى‌کند:

أجمع سلف الأمة، وأهل السنة، وجمهور الطوائف الأخرى على أن نصب الإمام - أی تولیته على الأمة - واجب على المسلمین شرعاً لا عقلا فقط.

امت‌هاى گذشته و اهل سنت و جمهور از طوائف دیگر اجماع دارند بر این‌که نصب امام (یعنى؛ ولایت دادن او را بر امت)، بر مسلمین از نظر شرع و عقل واجب است.

محمد رشید بن علی رضا بن محمد (متوفاى 1354هـ)، الخلافة، ج1، ص18، دار النشر: الزهراء للاعلام العربی - مصر/ القاهرة طبق برنامه الجامع الکبیر.

از آنجایى که نصب امامت از دیدگاه آنها مربوط به خداوند نمى‌شود، امامت را از فروع دین مى‌دانند نه از اصول دین.

سعد الدین تفتازانى یکى از متکلمان سنى مذهب صریحاً مى‌نویسد که امامت از احکام عملى است نه اعتقادى؛ از این جهت الحاق آن به فروع دین مناسب تر است:

لا نزاع فی أن مباحث الإمامة بعلم الفروع ألیق لرجوعها إلى أن القیام بالإمامة ونصب الإمام الموصوف بالصفات المخصوصة من فروض الکفایات وهی أمور کلیة تتعلق بها مصالح دینیة أو دنیویة لا ینتظم الأمر إلا بحصولها فیقصد الشارع تحصیلها فی الجملة من غیر أن یقصد حصولها من کل أحد ولا خفاء فی أن ذلک من الأحکام العملیة دون الاعتقادیة.

هیچ نزاعى در این نیست که الحاق مباحث امامت را به فروع، سزاوارتر است؛ زیرا برگشت بحث امامت به این است که قیام به امر پیشوایى و نصب امام با آن صفات ویژه‌اى که دارد، از واجبات کفایى است. واجبات کفایى یک سرى امور کلى است که مصالح دینى یا دنیوى وابسته به آنها است و نظم امور جز با حصول آنها به دست نمى‌آید. پس مقصود شارع تحصیل آنها فى الجمله است بدون این که مقصودش حصول آنها از هر فرد امت باشد. و بر کسى پوشیده نیست که امامت از احکام عملى است؛ نه اعتقادى.

التفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاى791هـ)، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج2، ص271، ناشر: دار المعارف النعمانیة - باکستان، الطبعة: الأولى، 1401هـ - 1981م.

برابر این عقیده،‌ ایمان و کفر یک شخص مکلف، منوط به امر امامت نیست؛ بلکه جایگاه امامت در نظر آنها،‌ همانند سایر احکام شرعیه فرعیه است که انکار آنها مستلزم کفر و خروج از دین نخواهد بود.

البته در میان علماى اهل سنت، برخى نیز امامت را از اصول دین قلمداد کرده و تصریح کرده‌اند که امامت از ارکان دین است. براى تکمیل بحث در اینجا به سخن آنان اشاره مى‌کنیم.

ابن عبد البر در کتاب «الاستیعاب» هنگامى‌که سخن از خلافت ابو بکر و دلیل خلافت او سخن به میان آورده، خلافت را از ارکان دین مى‌داند:

واستخلفه رسول الله صلی الله علیه وسلم على امته من بعده بما أظهر من الدلائل البینة على محبته فى ذلک وبالتعریض الذى یقوم مقام التصریح ولم یصرح بذلک لأنه لم یؤمر فیه بشىء وکان لا یصنع شیئا فى دین الله إلا بوحى والخلافة رکن من أرکان الدین.

رسول خدا (ص) ابو بکر را بعد از خودش بر امت جانشین ساخت. در باره خلافت او رسول خدا دلائل روشنى بر محبت ابو بکر و تعریض‌هایى که همانند تصریح است، ظاهر ساخت. اگرچه به خلافت او تصریح نکرد؛ زیرا مأمور به این کا نبود و رسول خدا چیزى را در دین بدون وحى خدا انجام نمى‌داد. وخلافت رکنى از ارکان دین است.

ابن عبد البر النمری القرطبی المالکی، ابوعمر یوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى463هـ)، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج3، ص969، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.

 سخن ابن عبد البر را احمد بن عبد الوهاب در «نهایة‌ الارب» و ابن محمود خزاعى نقل کرده اند:

النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج19، ص14، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.

الخزاعی، علی بن محمود بن سعود أبو الحسن (متوفای789هـ)، تخریج الدلالات السمعیة على ما کان فی عهد رسول الله من الحرف، ج1، ص44، تحقیق: د. إحسان عباس، دار النشر: دار الغرب الإسلامی – بیروت، الطبعة: الأولى1405

قرطبى از مفسران اهل سنت نیز بعد از اقامه دلیل بر وجوب نصب امام و سخن از واگذارى خلافت توسط ابو بکر به عمر، امامت را از ارکان دین دانسته است:

وأنها رکن من أرکان الدین الذی به قوام المسلمین.

پس دلالت مى‌کند بر وجوب امامت؛ این‌که آن؛ رکنى (پایه ای) از ارکان دین است که به آن پایدارى و بقاء مسلمانان وابسته است.

الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفای671هـ)، الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج 1، ص 265، ناشر: دار الشعب – القاهرة.

برخى از علماى اهل سنت نیز این عبارت قرطبى را نقل کرده و از این که در رد آن چیزى نگفته اند معلوم است که آن را پذیرفته اند:

الحنبلی، حمد بن ناصر بن عثمان آل معمر التمیمی (متوفای1225هـ) الفواکه العذاب فی الرد على من لم یحکم السنة والکتاب، ج1، ص23، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

الجکنی الشنقیطی، محمد الأمین بن محمد بن المختار (متوفاى1393هـ.)، أضواء البیان فی إیضاح القرآن بالقرآن، ج1، ص22، تحقیق: مکتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر. - بیروت. - 1415هـ - 1995م.

پس از روشن شدن این مطلب که اهل سنت،‌ نصب امام را در اختیار خود مردم مى‌دانند، چند راه را براى انتخاب و انتصاب امام و خلیفه معین کرده اند.

احمد صاوى در کتاب «بلغة السالک لأقرب المسالک»، سه راه را براى تعیین امام و خلیفه را بیان کرده است:

واعلم أن الإمامة تثبت بأحد أمور ثلاثة: إما بیعة أهل الحل والعقد، وإما بعهد الإمام الذی قبله له، وإما بتغلبه على الناس.

بدان امامت به یکى از این امور سه گانه ثابت مى‌شود: یا با بیعت اهل حل و عقد با امام و خلیفه،‌ یا تصریح امام وخلیفه قبل یا با غالب و چیره شدن یک شخص بر مردم.

أحمد الصاوی (متوفای1241هـ)، بلغة السالک لأقرب المسالک، ج4، ص220، تحقیق: ضبطه وصححه: محمد عبد السلام شاهین، دار النشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت،‌ الطبعة: الأولى1415هـ - 1995م.

در این قسمت سخن فراوان است ما به همین مقدار اکتفا مى‌نماییم.

دلایل الهى بودن نصب امام

همان‌طور که در مقدمه گفتیم، ما در این مقاله تنها به ادله نقلى خواهیم پرداخت و ادله عقلى را در مقاله جداگانه‌اى تقدیم خواهیم کرد.

 با توجه به ادله نقلى،‌ شیعه بر این باور است که «امامت» عهد إلهى است و جعل و نصب آن به دست خداوند است و هیچ بشرى در این امر اختیارى ندارند.

 به عبارت روشن تر؛ چون طرف عهد در مسأله «امامت»، خود خداوند است، هر کسى را که لایق و شایسته این مقام بداند، عهدش را به او واگذار مى‌نماید. و از‌ آنجایى که خداوند بر همه چیز و همه کس احاطه علمى دارد، مى‌داند چه کسى شایسته این عهد الهى است.

براى اثبات این عقیده امامیه (الهى بودن نصب امام)، دلائل متعدد از قرآن و روایات وجود دارد که به بر خى از آنها اشاره مى‌شود:

بخش اول: آیات قرآن

در میان آیاتى که دلیل بر نصب الهى امامت قرار گرفته، خداوند متعال در تعداد بسیارى آنها،‌ از کلمات «جاعل»،‌ «جعلناک»،‌ »جعلنا منهم»، «نجعلهم»، براى تبیین این مطلب استفاده کرده و یا از جانب پیامبران و اولیاء‌ خدا جهت در خواست مقام امامت از کلمات «واجعل لی»، «واجعلنا» به کار برده شده‌است. در ابتداى این بخش،‌ این آیات را متذکر شده و بعد به بررسى آیات دیگر مى‌پردازیم:

آیه اول: « إِنِّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»

نخستین آیه، بر الهى بودن نصب امامت،‌ آیه ذیل است که در رابطه با مقام امامت حضرت ابراهیم علیه السلام صحبت مى‌کند:

وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ. (بقره/124)

(به خاطر آورید) هنگامى که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود. و او به خوبى از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمى‏رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند).

براى اثبات دیدگاه شیعه، به دو بخش از این آیه مى‌توان استدلال کرد:

بخش اول: خداوند خود ابراهیم را به مقام امامت نصب کرده است

جمله: «إِنِّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً» به صراحت روشن مى‌سازد که نصب مقام «‌امامت»‌ تنها به دست خداوند است نه به دست انسان؛ زیرا در این جمله خداوند جعل را به خودش نسبت داده و آن را یک هدیه الهى براى انسان مى‌داند.

بخش دوم: امامت عهد الهى است، که به غیر معصوم نمی‌رسد ! و معصوم را جز خدا نمی‌شناسد

این بیان، متوقف بر سه مقدمه است:

الف: باید ثابت شود که مقصود از عهد‌، در این آیه همان امامت است.

ب: امامت مقامى غیر از نبوت است.

ج: طرف عهد، خداوند است که با هرکس بخواهد، عهد مى‌بندد.

 اکنون به بررسى این سه مقدمه مى‌پردازیم:

الف: به اقرار مفسران اهل سنت، مراد از «عهد» امامت است:

بنا بر آنچه مفسران گفته‌اند،‌ مراد از «عهد» در این آیه،‌ «امامت»‌ است؛ نه «نبوت»؛ به همین جهت آیه فوق، در مورد نصب امامت صحبت مى‌کند، نه نصب نبوت؛ ‌زیرا حضرت ابراهیم ساله‌ها قبل از آن، نبى و رسول بود.

براى اثبات این مطلب، به برخى از گفته‌هاى مفسران اهل سنت اشاره مى‌کنیم و در ضمن باید متذکر شد، برخى از این مفسران بر تصریح به این‌که مقام «امامت عهد الهی» است، شخصى را که عهده دار مقام امامت مى‌شود، نیز «معصوم»‌ مى‌دانند:

1. ابن جریر طبری

طبرى از مفسران به نام اهل سنت عبارتى از مجاهد نقل مى‌کند که در آن، همان دو مطلب مهم بیان شده است:

«لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» قال: لا یکون إماماً ظالماً.

«پیمان من به ظالمان نمى‌رسد»، یعنى امام ظالم نیست.

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310هـ)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن،ج1، ص738، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ

2. ناصر الدین بیضاوی:

او در تفسیر «لاَ یَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِینَ» مى‌گوید:

إجابة إلى ملتمسه وتنبیه على أنه قد یکون فی ذریته ظلمة أو أنهم لا ینالون الإمامة، لأنها أمانة من الله تعالى وعهد والظالم لا یصلح لها. وإنما ینالها البررة الأتقیاء منهم وفیه دلیل على عصمة الأنبیاء من الکبائر قبل البعثة، وأن الفاسق لا یصلح للإمامة.

این جمله، در پاسخ درخواست حضرت ابراهیم و اشاره به این است که در ذریه او افراد ظالمى قرار دارد؛ یا این را مى‌فهماند که ذریه ظالم او، به امامت نمى‌رسند؛ زیرا «امامت»‌ امانت و عهدى از جانب خداست و ظالم صلاحیت این امانت را ندارد و به این عهد الهى نیکان از پرهیزکاران مى‌رسد.

این آیه دلیل بر این است که پیامبران قبل از بعثت، منزه از گناهان کبیره هستند و این که شخص فاسق صلاحیت مقام امامت و پیشوایى را ندارند.

البیضاوی، ناصر الدین ابوالخیر عبدالله بن عمر بن محمد (متوفای685هـ)، أنوار التنزیل وأسرار التأویل (تفسیر البیضاوی)، ج1، ص397ـ 398، الناشر: دار الفکر ـ بیروت

3. ابو حیان اندلسی:

ابو حیان اندلسى از مفسران اهل سنت با استدلال ثابت مى‌کند که مراد از «عهد» در این آیه، عهد «امامت» است:

 والعهد: الإمامة،... والظاهر من هذه الأقوال: أن العهد هی الإمامة، لأنها هی المصدر بها، فأعلم إبراهیم أن الإمامة لا تنال الظالمین...... ویدلک على أن العهد هو الإمامة أن ظاهر قوله: (لا ینال عهدی الظالمین) أنه جواب لقول إبراهیم: (ومن ذریتى) على سبیل الجعل، إذ لو کان على سبیل المنع لقال لا، أو لا ینال عهدی ذریتک، ولم ینط المنع بالظالمین.

مراد از «عهد»‌ امامت است.

بعد از نقل وجوه دیگر در این مورد مى‌نویسد:

ظاهر از این اقوال این است که مراد «عهد امامت» است؛ زیرا در ابتداى آیه بحث امامت شده است؛ پس به ابراهیم فهماند که امامت به ظالمان نمى‌رسد... دلیل این که مراد از عهد، امامت است ظاهر جمله «لاینال عهدى الظالمین» است که با استدلال به قاعده کلى (یعنى هر کسى که چنین خصوصیتى داشته باشد، شایسته چنین مقامى است) در جواب گفتار حضرت ابراهیم آمده است؛ زیرا اگر بر سبیل منع مى‌بود (یعنى اگر براى هیچ یکى از ذریه او امامت جعل نشده بود) باید «لا» مى‌گفت و یا این که مى‌گفت «لاینال عهدى ذریتک» و منع از رسیدن به این مقام را مشروط به ظلم نمى‌کرد.

الاندلسی، أبو عبد الله محمد بن یوسف بن علی بن یوسف بن حیان الأندلسی الجیانی (متوفای 745هـ)، تفسیر البحر المحیط، ج1، ص548، تحقیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود- الشیخ علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة، لبنان ـ بیروت، الطبعة الأولى1422 - 2001م

4. ابن کثیر دمشقی:

ابن کثیر از دیگر مفسران اهل سنت در تفسیر آیه مى‌گوید:

یقول تعالى منبّهاً على شرف إبراهیم خلیله، وأن الله جعله إماماً للناس.

خداوند بلند مرتبه در این آیه، بر شرافت ابراهیم خلیل و بر اینکه خداوند او را امام و پیشواى مردم قرار داده آگاهى مى‌دهد.

ابن کثیر الدمشقی، إسماعیل بن عمر ابوالفداء القرشی (متوفای774هـ)، تفسیر القرآن العظیم، ج1، ص169، ناشر: دار الفکر- بیروت – 1401هـ

5. ثعالبى مالکی:

ثعالبى بدون اینکه اقوال دیگر را ذکر کند تنها از مجاهد نقل کرده که مراد از «عهد»‌ عهد امامت است:

وقوله تعالى: (قال لا ینال عهدی الظالمین)، أی: قال الله، والعهد فیما قال مجاهد: الإمامة.

در آیه:‌ لا ینال عهدى الظالمین، مراد از عهد، بنا برقول مجاهد،‌ عهد امامت است.

الثعالبی المالکی، الإمام عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف أبی زید (متوفای875هـ)، تفسیر الثعالبی المسمى بالجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج1، ص314، تحقیق: الدکتور عبد الفتاح أبو سنة - الشیخ علی محمد معوض - والشیخ عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: دار إحیاء التراث العربی، مؤسسة التاریخ العربی، بیروت ـ لبنان، الطبعة‌ الأولى 1418

6. ابن جوزی:

ابن جوزى حنبلى نیز از میان اقوالى که در باره «عهدی» گفته شده، قولى را که آن را به «امامت» تفسیر کرده، انتخاب نموده است:

وفی العهد هاهنا سبعة أقوال: أحدها: أنه الإمامة، رواه أبو صالح عن ابن عباس، وبه قال مجاهد، وسعید بن جبیر. والثانی: أنه الطّاعة، رواه الضّحّاک عن ابن عبّاس. والثالث: الرّحمة، قاله عطاء وعکرمة. والرابع: الدّین، قاله أبو العالیة. والخامس: النّبوّة، قاله السّدّیّ عن أشیاخه.

والسادس: الأمان، قاله أبو عبیدة. والسابع: المیثاق، قاله ابن قتیبة، والأوّل أصحّ.

در باره «عهد» در این جا هفت قول است: نظر نخست این است که مراد از «عهد» امامت است. این قول را ابو صالح از ابن عباس نقل کرده و مجاهد و سعید بن جبیر این قول را اختیار کرده‌اند. قول دوم: مراد اطاعت است. این قول را ضحاک از ابن عباس نقل کرده. قول سوم اینکه مراد رحمت باشد. آن را عطاء و عکرمه گفته. قول چهارم این‌که مراد دین است. آن را ابو العالیه گفته. پنجم این‌که مراد نبوت است آن را سدى از استادانش نقل کرده است. قول ششم این که مراد امانت است. قول هفتم مراد از میثاق است. این قول را ابن قتیبه گفته است.

اما قول نخست صحیح تر است.

ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج‏1، ص108، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1404هـ.

7. محمد جمال الدین قاسمی:

یکى دیگر از بزرگان اهل سنت نیز «عهد» را به «امامت» تفسیر کرده است:

 «قالَ» أی إبراهیم: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی» أی واجعل من ذریتی أئمة «قالَ لا یَنالُ» أی قد أجبتک وعاهدتک بأن أحسن إلى ذریتک. لکن «لا ینال عَهْدِی» أی الذی عهدته إلیک بالإمامة «الظَّالِمِینَ» أی منهم‏.

قال:‌ یعنى ابراهیم فرمود: و من ذریتى یعنى؛ از ذریه من پیشوایانى قرار بده. (قال لاینال) یعنى خداوند فرمود: در خواست تو را پذیرفتم و با تو پیمان بستم به این‌که به ذریه تو احسان کنم. لکن آنچه را در رابطه با امامت با تو عهد بستم به ظالمان از ذریه ات نمى‌رسد.

قاسمى، محمد جمال الدین (متوفای قرن چهاردهم)،‌ محاسن التاویل‏، ج‏1، ص390، تحقیق: محمد باسل عیون السود، ناشر: دار الکتب العلمیه‏، بیروت‏، چاپ اول1418 ق‏

8. شوکانی:

شوکانى از دیگر مفسران آنها بعد از نقل اقوال در مراد از عهد، قول نخست را که عهد را به امامت تفسیر کرده برگزیده است:

و اختلف فی المراد بالعهد فقیل: الإمامة و قیل: النبوّة... والأوّل أظهر کما یفیده السیاق‏.

در این‌که مراد از «عهد»‌چیست اختلاف است. گفته اند مراد از آن،‌ امامت است و... قول اول ظاهر تر است؛‌چنانچه سیاق کلام مفید همین قول است.

الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفاى1255هـ)، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج‏1، ص160، ناشر: دار الفکر – بیروت.

ب. مقام امامت در این آیه، غیر نبوت است:

از دیدگاه شیعه،‌ مقام امامت غیر از نبوت است یکى از دلیلى که اقامه شده همین آیه مبارکه است.

شیخ طوسى در تفسیرش دیدگاه شیعه و چگونگى استدلال آنان را بر این که مقام امامت در این آیه غیر از نبوت مى‌باشد این‌گونه بیان کرده است:

واستدلوا بها أیضا على أن منزلة الإمامة منفصلة من النبوة، لان الله خاطب إبراهیم (ع) وهو نبی، فقال له: انه سیجعله إماما جزاء له على اتمامه ما ابتلاه الله به من الکلمات، ولو کان إماما فی الحال، لما کان للکلام معنى، فدل ذلک على أن منزلة الإمامة منفصلة من النبوة. وإنما أراد الله أن یجعلها لإبراهیم (ع).

شیعیان به این آیه استدلال کرده‌اند که مقام «امامت» جداى از مقام «نبوت»‌ است؛‌ زیرا خداوند حضرت ابراهیم را (در این آیه) هنگامى مورد خطاب قرار داد که او نبى بود و به او فرمود: او را به زودى امام قرار مى‌دهد تا پاداشى باشد بر اتمام امتحان‌هایى که از او گرفته شده است. و اگر او در همان وقتى که نبى بود، امام هم بود؛ این کلام خدا معنى نداشت. پس این آیه دلالت دارد که منزلت امامت جداى از نبوت است و همانا خداوند اراده کرده که این مقام را براى ابراهیم قرار بدهد.

الطوسی، الشیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (متوفای460هـ)، التبیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص449، تحقیق: تحقیق وتصحیح: أحمد حبیب قصیر العاملی، ناشر: مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة: الأولى، 1409هـ.

روایات نیز در این زمینه، ‌بیانگر همین حقیقت مى‌باشند. در اینجا به ذکر یک روایت صحیح،‌ که مرحوم کلینى آن را در کتاب شریف کافى نقل کرده اکتفا مى‌کنیم:

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ أَبِی السَّفَاتِجِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً وَاتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَاتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلًا وَاتَّخَذَهُ خَلِیلًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ هَذِهِ الْأَشْیَاءَ وَقَبَضَ یَدَهُ قَالَ لَهُ: یَا إِبْرَاهِیمُ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً فَمِنْ عِظَمِهَا فِی عَیْنِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام قَالَ یَا رَبِّ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ.

امام صادق علیه السّلام فرمود خداوند ابتدا ابراهیم را بعنوان بنده خود گرفت قبل از اینکه پیامبرش کند و او را به مقام نبوت رساند قبل از اینکه مرتبه رسالت به او بخشد و او را رسول خود قرار داد قبل از این‌که به عنوان خلیل و دوست او را برگزیند و او را دوست انتخاب کرد قبل از این‌که امام قرارش دهد.

وقتى این مقامها برایش آماده گردید به او خطاب نمود که مى‌خواهم ترا امام قرار دهم. ابراهیم که متوجه عظمت مقام امامت بود گفت از نژاد و خاندان‏ من نیز به این مقام مى‌رسند؟ فرمود: این عهد من به ظالمان نمى‌رسد.

الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفای328 هـ)، الأصول من الکافی، ج1، ص175، ناشر: اسلامیه‏، تهران‏، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش.

بعضى از مفسران اهل سنت از جمله فخر رازى،‌ امامت در این آیه را به معناى نبوت گرفته و به نظر ایشان مقام امامت به معناى نبوت مراد است؛ از این جهت امامت را در آیه را به نبوت تفسیر کرده است:

المسألة الثالثة: القائلون بأن الإمام لا یصیر إماما إلا بالنص تمسکوا بهذه الآیة فقالوا: إنه تعالى بین أنه إنما صار إماما بسبب التنصیص على إمامته ونظیره قوله تعالى: (إنی جاعل فی الأرض خلیفة) (البقرة/30) فبین أنه لا یحصل له منصب الخلافة الا بالتنصیص علیه وهذا ضعیف لأنا بینا أن المراد بالإمامة ههنا النبوة، ثم إن سلمنا أن المراد منها مطلق الإمامة لکن الآیة تدل على أن النص طریق الإمامة وذلک لا نزاع فیه، إنما النزاع فی أنه هل تثبت الإمامة بغیر النص، ولیس فی هذه الآیة تعرض لهذه المسألة لا بالنفی ولا بالإثبات.

مسأله سوم این است کسانى که قائلند مقام امامت یک مقام تنصیصى است به این آیه تمسک کرده اند و گفته اند: خداوند در این آیه بر امامت حضرت ابراهیم علیه السلام تصریح کرده‌است. نظیر این مورد، آیه «انى جاعل فى الارض خلیفه» است که در مورد حضرت آدم است. در این آیه بیان شده است که منصب خلافت براى آدم علیه السلام حاصل نمى‌شود مگر این که بر آن تصریح شده باشد.

این بیان ضعیف است؛ زیرا ما گفتیم که مراد از «امامت» در این آیه، «نبوت» است. برفرض که قبول کنیم مراد از امامت، مطلق امامت است که شامل نبوت هم بشود، ولى آیه مدلول آیه این است که راه شناخت امامت، نص است و ما در این بحثى نداریم؛ بلکه بحث در این است که آیا امامت بدون نص هم ثابت مى‌شود یانه؟ در این آیه هیچ سخنى بر نفى و اثبات این مسأله نیامده است.

الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفاى604هـ)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج4، ص44، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

پاسخ فخر رازی:

نادرستى سخن فخر رازى که سر آمد مفسران اهل سنت مى‌باشد، با اندک تأمل روشن مى‌شود. بهتر است پاسخ فخر رازى را از زبان علامه طباطبائى رضوان الله تعالى علیه بیان کنیم. علامه در تفسیر المیزان مى‌نویسد:

قوله تعالى: إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً، أی مقتدى یقتدی بک الناس، ویتبعونک فی أقوالک وأفعالک، فالإمام هو الذی یقتدی ویأتم به الناس، ولذلک ذکر عدة من المفسرین أن المراد به النبوة، لأن النبی یقتدی به أمته فی دینهم، قال تعالى: «وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ، إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»: النساء- 63، لکنه فی غایة السقوط.

أما أولا: فلأن قوله: إِماماً، مفعول ثان لعامله الذی هو قوله:

جاعِلُکَ واسم الفاعل لا یعمل إذا کان بمعنى الماضی، وإنما یعمل إذا کان بمعنى الحال أو الاستقبال فقوله، إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً، وعد له علیه السلام بالإمامة فی ما سیأتی، مع أنه وحی لا یکون إلا مع نبوة، فقد کان (ع) نبیا قبل تقلده الإمامة، فلیست الإمامة فی الآیة بمعنى النبوة (ذکره بعض المفسرین.)

وأما ثانیا: فلأنا بینا فی صدر الکلام: أن قصة الإمامة، إنما کانت فی أواخر عهد إبراهیم علیه السلام بعد مجی‏ء البشارة له بإسحق و إسماعیل، وإنما جاءت الملائکة بالبشارة فی مسیرهم إلى قوم لوط وإهلاکهم، وقد کان إبراهیم حینئذ نبیا مرسلا، فقد کان نبیا قبل أن یکون إماما فإمامته غیر نبوته.

(إِنِّى جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً) امام یعنى مقتدا و پیشوایى که مردم به او اقتداء کرده و در گفتار و کردارش از او پیروى مى‌کنند، و به همین جهت عده‏اى از مفسران گفته‏اند: مراد از امامت همان نبوت است؛ زیرا نبى نیز کسى است که امتش در دین خود به وى اقتداء مى‌کنند، هم چنان که خداى تعالى فرموده: ما هیچ پیامبرى نفرستادیم مگر براى این که باذن او پیروى شود)؛ لذا تفسیرى که از جعل در «انى جاعلک للناس اماماً» به نبوت شده، به چند دلیل معقول نیست:

1. کلمه «اماماً» مفعول دوم عامل خودش است و عاملش کلمه (جاعلک) است و اسم فاعل هرگاه به معناى گذشته باشد، عمل نمى‌کند و مفعول نمى‏گیرد، وقتى عمل مى‌کند که یا به معناى حال باشد و یا آینده. (و یا بر مبتدا یا نفى و استفهام اعتماد کند پس از آنجایى که «جاعلک» عمل کرده،‌ روشن مى‌شود که به معناى اسقبال است).

بنابراین قاعده، جمله «إِنِّى جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» وعده‏اى است به ابراهیم علیه السلام که در آینده او را به مقام امامت مى‌رساند و خود این جمله و وعده از طریق وحى به ابراهیم علیه السلام ابلاغ شده است؛ پس معلوم مى‏شود قبل از آن که این وعده به او برسد، پیغمبر بوده؛ از این رو، به طور قطع امامتى که بعدها به او مى‌دهند، غیر نبوتى است که در آن حال داشته، (این جواب را بعضى دیگر از مفسرین نیز گفته‏اند).

2. جریان امامت ابراهیم در اواخر عمر او و بعد از بشارت به اسحاق و اسماعیل بوده، ملائکه وقتى این بشارت را آوردند که آمده بودند قوم لوط را هلاک کنند، در سر راه خود سرى به ابراهیم علیه السلام زده‏اند و ابراهیم در آن موقع پیغمبرى بود مرسل؛ پس معلوم مى‌شود قبل از امامت داراى نبوت بوده و امامت او غیر از نبوت اوست.

طباطبایى، سید محمد حسین‏ (متوفاى1412هـ)، المیزان فى تفسیر القرآن‏، ج‏1، ص271، ناشر: منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة‏، الطبعة: الخامسة، 1417هـ.

از سخن فخر رازى جوابهاى دیگرى نیز مى‌توان گفت:

اولاً: اصل در کلام تأسیس است نه تأکید. یعنى خداوند در اینجا مى‌خواهد یک مقام جدیدى را به حضرت بدهد که همان مقام امامت است نه این‌که نبوت و یا اطاعت او را که قبلاً‌ داشت، تأکید نماید.

ثالثاً: اگر مراد از امامت، باز همان جعل نبوت باشد، فلسفه این جعل دوم چیست؟ جواب این سؤال را باید خود کسانى که معتقد به این نظریه هستند بدهد.

رابعاً: همانطورى‌که ذکر شد، بیشتر علماى اهل سنت اعتراف کرده‌اند امامت در این آیه، غیر از مقام نبوت است. تصریحات کلام برخى آنان را ذکر کردیم. پس سخن فخر رازى و امثال ایشان را خود علماى اهل سنت نیز قبول ندارد و از اینجا بى‌پایگى نظریه ایشان روشن مى‌شود.

بنابراین، امامت آخرین مقامى است که خداوند به حضرت ابراهیم علیه السلام عنایت فرمود.

در این زمینه بر روى سایت، در آدرس ذیل به صورت مفصل پاسخ داده شده است:

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=3164

ج. عهد الهى (امامت) به دست خود او اعطا می‌شود:

چنانچه قبلاً‌ متذکر شدیم، طرف پیمان مقام «امامت»،‌ خود خداوند است. روى این جهت خداوند هر کسى را شایسته آن بداند، این عهدش را به او واگذار مى‌کند.

در تفسیر نمونه اینگونه استدلال شده ‌است:

من الآیة مورد البحث نفهم ضمنیا أن الإمام (القائد المعصوم لکل جوانب المجتمع) یجب أن یکون معینا من قبل الله سبحانه، لما یلی: أولا: الإمامة میثاق إلهی، وطبیعی أن یکون التعیین من قبل الله، لأنه طرف هذا المیثاق. ثانیا: الأفراد الذین تلبسوا بعنوان الظلم، ومارسوا فی حیاتهم لحظة ظلم بحق أنفسهم أو بحق الآخرین، کأن تکون لحظة شرک مثلا، لا یلیقون للإمامة، فالإمام یجب أن یکون طیلة عمره معصوما. وهل یعلم ذلک فی نفوس الأفراد إلا الله؟!

از آیه مورد بحث، ضمنا استفاده مى‏شود که امام (رهبر معصوم همه جانبه مردم) باید از طرف خدا تعیین گردد؛ زیرا: اولاً: امامت یک نوع عهد و پیمان الهى است و بدیهى است چنین کسى را باید خداوند تعیین کند؛ زیرا اوست که چنین پیمانى را به هر کس بخواهد مى‌دهد.

ثانیاً: افرادى که رنگ ستم به خود گرفته‏اند و در زندگى آنها نقطه تاریکى از ظلم- اعم از ظلم به خویشتن یا ظلم به دیگران- و حتى یک لحظه بت‌پرستى وجود داشته باشد، قابلیت امامت را ندارند و به اصطلاح امام باید در تمام عمر خود معصوم باشد. و آیا کسى جز خدا مى‏تواند از وجود این صفت آگاه گردد؟

مکارم الشیرازی، الشیخ ناصر، (معاصر) الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج1، ص373

نتیجه:

از آیه فوق سه مطلب استفاده مى‌شود:

1. امامت «عهد الهی» است،‌ و هرکسى که شایسته آن باشد،‌ به این عهد مفتخر مى‌شود؛

2. طرف عهد، خود خداوند است که فقط به افراد معصوم اعطاء مى‌شود،‌ و فرد معصوم را هم خدا مى‌داند؛ زیرا او تنها کسى است که از ضمیر و اسرار انسانها با خبر است.

3. با توجه به نکات فوق، نصب این مقام تنها به دست خداوند است نه براى کسى دیگر.

آیه دوم: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِى الْأَرْضِ

یکى از آیاتى که ثابت مى‌کند گزینش «امام» و «خلیفه» تنها در اختیار خداوند مى‌باشد، آیه ذیل است:

 یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ. ص/26.

اى داوود، همانا تو را در زمین خلیفه- نماینده خود- ساختیم‏.

در این آیه مبارکه،‌ واژه «خلافت» به کار رفته و خداوند جعل خلافت را براى حضرت داود علیه السلام به خودش نسبت داده‌است.

مرحوم طبرسى از مفسران به نام و لغت شناس شیعه، بعد از توضیح معناى «خلافت»، این آیه را دلیل بر نصب الهى خلافت گرفته است:

الخلیفة: هو المدبر للأمور من قبل غیره بدلا من تدبیره. وفلان خلیفة الله فی أرضه، معناه أنه جعل إلیه تدبیر عباده بأمره. المعنى: ثم ذکر سبحانه إتمام نعمته على داود علیه السلام بقوله: (یا داود إنا جعلناک خلیفة فی الأرض) أی: صیرناک خلیفة تدبر أمور العباد من قبلنا بأمرنا.

خلیفه کسى است که تدبیر امور را از طرف شخص دیگر و به جاى او بر عهده مى‌گیرد و قتى گفته مى‌‌شود فلان کس خلیفه خدا در زمین است به این معنا است که خداوند تدبیر امور بندگانش را به امر خود، به او سپرده باشد. سپس خداوند به تمام کردن نعمت خود بر حضرت داود پرداخته و مى‏گوید: «اى داود! همانا تو را خلیفه در زمین قرار دادیم» یعنى تو را خلیفه گردانیدیم تا به امر من امور بندگان را جانب ما تدبیر و مدیریت کنى.‏

الطبرسی، أبی علی الفضل بن الحسن (متوفاى548هـ)، تفسیر مجمع البیان، ج 8، ص355، تحقیق: لجنة من العلماء والمحققین الأخصائیین، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات ـ بیروت، الطبعة الأولى، 1415هـ ـ 1995م.

قرطبی: این آیه نص در نصب امام است

 قرطبى از مفسران مشهور اهل سنت، در تفسیر آیه 30 از سوره مبارکه بقره (إنى جاعل فى الأرض خلیفة)، راجع به وجوب نصب امام و خلیفه در میان امت تصریح نموده و مى‌گوید:

الرابعة: هذه الآیة أصل فی نصب إمام وخلیفة یسمع له ویطاع لتجتمع به الکلمة وتنفذ به أحکام الخلیفة ولا خلاف فی وجوب ذلک بین الأمة ولا بین الأئمة...

مسأله چهارم: این آیه اصلى است که دلالت مى‌کند بر نصب امام و خلیفه‌اى که کلام او شنیده مى‌شود و مورد اطاعت قرار مى‌گیرد، تا به واسطه این امام وحدت کلمه ایجاد شود و دستورات خلیفه تنفیذ (استوار و ثابت شود) و هیچ اختلافى در واجب بودن نصب امام در بین امت اسلام و پیشوایان اسلام نیست.

الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفای671هـ)، الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج1، ص264، ناشر: دار الشعب – القاهرة.

بعد از تذکر این نکته، چند آیه را دلیل بر وجوب نصب امام و خلیفه ذکر کرده که از جمله آنها آیه مورد بحث است:

ودلیلنا قول الله تعالى: «إنی جاعل فی الأرض خلیفة» وقوله تعالى: «یا داود إنا جعلناک خلیفة فی الأرض» وقال: «وعد الله الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الأرض». أی یجعل منهم خلفاء إلى غیر ذلک من الآی.

دلیل ما بر این مطلب (نصب امام) این گفته خداوند است که «من در روى زمین، جانشینى‏ [نماینده‏اى‏] قرار خواهم داد» و این گفته خداوند: «اى داوود! ما تو را خلیفه و (نماینده خود) در زمین قرار دادیم.» و همچنین این سخن خداوند: «خداوند به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده‏اند وعده مى‏دهد که قطعاً آنان را حکمران روى زمین خواهد کرد» یعنى از بین آنها (ازمیان کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده‏اند) افرادى را به عنوان خلفاء منصوب مى‌کند. و آیات دیگر...

الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفای671هـ)، الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج 1، ص 264، ناشر: دار الشعب – القاهرة.

قرطبى علاوه بر آیات فوق، واگذارى خلافت توسط ابو بکر به عمر را نیز دلیل بر وجوب نصب امام و خلیفه عنوان کرده و در پایان بر خلاف عقیده مسلم اهل سنت، تصریح نموده که امامت رکن از ارکان دین است:

ولقال قائل: إنها لیست بواجبة لا فی قریش ولا فی غیرهم فما لتنازعکم وجه ولا فائدة فی أمر لیس بواجب ثم إن الصدیق رضى الله عنه لما حضرته الوفاة عهد إلى عمر فی الإمامة ولم یقل له أحد هذا أمر غیر واجب علینا ولا علیک فدل على وجوبها وأنها رکن من أرکان الدین الذی به قوام المسلمین.

پس دلالت مى‌کند بر وجوب امامت؛ این‌که آن؛ رکنى (پایه ای) از ارکان دین است که به آن پایدارى و بقاء مسلمانان وابسته است.

الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفای671هـ)، الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج1، ص265، ناشر: دار الشعب – القاهرة.

اعتراف صاحب تفسیر روح البیان به اعطائى بودن خلافت

اسماعیل بروسوى از مفسران پر آوازه اهل سنت، خلافت را یک مقام اعطائى از جانب خداوند مى‌داند:

وفى الآیة اشارة الى معان مختلفة منها: ان الخلافة الحقیقیة لیست بمکتسبة للانسان وانما هى عطاء وفضل من اللّه یؤتیه من یشاء کما قال تعالى (إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً) اى أعطیناک الخلافة.

این آیه به معناهاى مختلفى اشاره دارد؛ از جمله این‌که خلافت حقیقى، براى انسان اکتسابى نیست؛ بلکه یک مقام اعطائى از جانب خدا و از فضل اوست که به هر کسى بخواهد عنایت مى‌کند.؛ چنانچه خداوند فرموده است: من تو را خلیفة قرار دادم؛ یعنى به تو خلافت دادم.

حقى بروسوى، اسماعیل (متوفای قرن12هـ)،‌ تفسیر روح البیان‏، ج8، ص21،‌ ناشر: دارالفکرـ بیروت‏، بی تا.

نتیجه:

اولاً: طبق دیدگاه مفسران اهل سنت همانند قرطبى که سخنش در ذیل آیه بیان شد، وجوب نصب امام و خلیفه از این آیه استفاده مى‌شود؛

ثانیاً: تعبیر «انا جعلناک» صریح در این است‌که مقام امامت الهى است و امام با جعل مستقیم الهى به این مقام نایل مى‌شود.

سخن اسماعیل بروسوى، صاحب تفسیر روح البیان، «ان الخلافة الحقیقیة لیست بمکتسبة للانسان وانما هى عطاء وفضل من اللّه یؤتیه من یشاء» که مقام خلافت را الهى دانسته اعترافى دیگر بر این حقیقت و نظریه شیعیان است؛ همچنانکه آلوسى در آیه بعد، به الهى بودن مقام امامت اعتراف کرده است.

آیه سوم:« وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»

سومین آیه که جعل و نصب الهى امامت را مى‌رساند، آیه ذیل است.

وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَیَعْقُوبَ نافِلَةً وَکُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإیتاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنا عابِدینَ. (انبیاء/73- 72)

و اسحاق و یعقوب را [به عنوان نعمتى‏] افزون به او بخشودیم و همه را از شایستگان قرار دادیم. و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مى‏کردند، و به ایشان انجام دادن کارهاى نیک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحى کردیم و آنان پرستنده ما بودند.

این آیه در باره حضرت ابراهیم و فرزندش اسحاق و نوه اش یعقوب است.

حضرت ابراهیم طبق آیه 100سوره صافات از خداوند خواست: «رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصَّالِحِینَ»؛ «پروردگارا فرزندى صالح به من مرحمت کن». سر انجام وعده خداوند مستجاب شد، نخست اسماعیل و سپس «اسحاق» را به او مرحمت نمود که هرکدام پیامبر بزرگ خدا در جهت هدایت بندگان شدند.

در این آیه خداوند همین لطف و موهبت خویش را یاد آورى مى‌کند و در ضمن مقام «امامت» آنان را با جمله «وجعلناهم ائمة» اعلام مى‌کند و مى‌فرماید:‌ ما آنها را پیشوایانى قرار دادیم که به امر ما هدایت مى‌کردند.

اعتراف آلوسى به «الهى بودن مقام امامت»

آلوسى یکى از مفسران بزرگ حنفى در ذیل این آیه مى‌گوید: مقام امامت از مواهب الهى است که براى امام جعل کرده و از ویژگى هاى امام این است که به امر خدا هدایت مى‌کند:

وقوله وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا یشیر الى ان الامامة ایضا من المواهب وانه ینبغى ان الامام یکون هادیا بامر اللّه لا بالطبع والهوى... وقوله وَأَوْحَیْنا... یشیر الى ان هذه المعاملات لا تصدر من الإنسان الا بالوحى للانبیاء وبالإلهام للاولیاء وان طبیعة النفس الانسانیة ان تکون امارة بالسوء.

جمله «وجعلناهم ائمة ‌یهدون بأمرنا» اشاره دارد به این که «مقام امامت» از بخشش هاى الهى است و سزاوار این است که امام به امر خدا نه از روى هواى نفس خود هدایت گر باشد... و جمله «و اوحینا الیهم...» اشاره مى‌کند که این کارها (انجام کارهاى خیر، برپا داشتن نماز و پرداخت زکات) از انبیاء به توسط وحى و از اولیاء به واسطه الهام خدا صادر مى‌شود و الا طبع نفس انسانى به بدى امر مى‌کند.‏

الآلوسی البغدادی الحنفی، أبو الفضل شهاب الدین السید محمود بن عبد الله (متوفای1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج‏5، ص502، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

آیه چهارم: «وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»

همانند آیه فوق، آیه دیگرى نیز دلیل بر جعل الهى امامت در قرآن کریم بیان شده است:

وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَکانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ. (سجده/ 24)

و چون شکیبایى کردند و به آیات ما یقین داشتند، برخى از آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت مى‏کردند

این آیه در باره بنى اسرائیل است که خداوند از میان آنها کسانى را که شرایط امامت و رهبرى الهى را داشتند، به این مقام معنوى برگزید. در این آیه،‌ صبر و یقین به آیات خدا دو شاخصه امامت براى این گروه بیان شده است؛ به همین جهت در آیه دیگر مى‌فرماید:

وَمِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُون‏. (اعراف/159)

از قوم موسى علیه السلام گروهى هستند که دعوت به سوى حق مى‏کنند و حاکم به حق و عدالتند.

نکات مهم در هر دو آیه

در آیات سوم و چهارم نکات مهم و مربوط به امامت است که باید مورد توجه قرار داد:

نکته نخست: هدایت به امر خدا، معیار شناخت امام حق از امام باطل

جمله‌ «یهدون بأمرنا» در هر دو آیه، یک معیار کلى و مهم را در جهت تشخیص و شناخت امامان و پیشوایان حق، در برابر رهبران و پیشوایان باطل براى ما ارائه مى‌نماید که با تطبیق این میزان،‌ هردو امام را مى‌توان از همدیگر تفکیک کرد.

مرحوم کلینى روایتى از امام صادق علیه السلام نقل کرده که معناى «یهدون بأمرنا» را در آیه روشن مى‌کند:

محمّد بن یحیى، عن أحمد بن محمّد، ومحمّد بن الحسین، عن محمّد بن یحیى، عن طلحة بن زید، عن أبی عبد اللّه- علیه السّلام- قال: قال: الْأَئِمَّةُ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِمَامَانِ قَالَ اللَّهُ: «وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» لَا بِأَمْرِ النَّاسِ یُقَدِّمُونَ أَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ وَحُکْمَ اللَّهِ قَبْلَ حُکْمِهِمْ قَالَ: «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» یُقَدِّمُونَ أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ اللَّهِ وَحُکْمَهُمْ قَبْلَ حُکْمِ اللَّهِ وَیَأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ خِلَافاً لِمَا فِی کِتَابِ اللَّه.‏

امام صادق علیه السلام فرمود:" امام در قرآن مجید دو گونه است در یک جا خداوند می ‏فرماید:" وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا" یعنى آنها پیشوایانی قرار دادیم که به امر خدا هدایت می‌کنند نه به امر مردم، و امر خدا را بر امر خودشان مقدم می ‏شمارند. و حکم او را برتر از حکم خود قرار می ‏دهند، ولى در جاى دیگر می ‏فرماید:" وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ:" ما آنها را پیشوایانى قرار دادیم که دعوت به دوزخ می ‏کنند" فرمان خود را بر فرمان پروردگار مقدم می ‏شمرند و حکم خویش را قبل از حکم او قرار می ‏دهند و مطابق هوس‌هاى خود و بر ضد کتاب اللَّه عمل می ‏نمایند

الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفای328 هـ)، الأصول من الکافی، ج1، ص216، ناشر: اسلامیه‏، تهران‏، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش.

نکته دوم: اعطاء مقام امامت بعد از احراز صلاحیت:

در هر دو آیه مواردى همانند: انجام کارهاى خیر، توجه به اعمال هاى عبادى، یقین و ایمان به آیات خدا و دیگر صبر و استقامت و استوارى در پیاده کردن فرمانهاى الهى از جمله ویژگیهاى یک امام و رهبر الهى است. در حقیقت موارد فوق، یک امتحان از جانب خداوند است؛‌ همانگونه که در باره حضرت ابراهیم خواندیم که آن حضرت بعد از امتحان و آزمایشهاى سخت به مقام امامت نائل شد.

از اینجا نتیجه گرفته مى‌شود که خداوند از درون انسان آگاه مى‌باشد و کسى که این ویژگى‌ها را داشته باشد و نیز معصوم از هر گونه خطاء و اشتباه باشد به این مقام بر مى‌گزیند.

آیه پنجم: «وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ»

وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ‏. (قصص/5)

ما می ‏خواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روى زمین قرار دهیم!

جعل امامت مستضعفان، به دست خدا است

گرچه این آیه و آیات قبل آن، از ستمگرى فرعون و استضعاف بنى اسرائیل سخن مى‌گوید؛‌ اما هرگز منحصر به بنى اسرائیل نخواهد بود؛ بلکه آیه بیانگر یک قانون کلى براى همه اقوام و جمعیتها در همه قرون و اعصار است؛‌ زیرا در آیه، کلمه «نرید» به صورت فعل مضارع آمده که معناى استمرار را مى‌رساند.

یکى از بزرگان در این باره مى‌نویسد:

(نرید أن نمن) معنى ذلک أن هذه سیرة الله، لا تختص بموسى وفرعون لأن الله سبحانه وتعالى یأتی ب‍ (نرید أن نمن) لا: أردنا أن نمن،... یعنی: أن الله سبحانه وتعالى جرت سنته أن الذین واجهوا طواغیت البشریة، لا طواغیت الأمة فحسب، والطواغیت غلبوهم على أمرهم، فالله سبحانه وتعالى جرت إرادته التی لا خلف فیها والتی لا یمنع منها مانع أن یأتی دور یغلب هؤلاء على طواغیت زمانهم (ونجعلهم أئمة ونجعلهم الوارثین).

معناى این جمله این است که این سیره خدا اختصاص به موسى و فرعون ندارد؛ زیرا خداوند «‌نرید ان نمن» فرموده نه « اردنا ان نمن»، معنایش این است که خداوند طبق سنتش که خلف بردار نیست و چیزى هم مانع آن نمى شود زمانى را فراهم میاورد که ستمکشان و مستضعفانى را که مدتى در زیر ظلم طاغیان زمانشان به استضعاف کشیده، بر آنها غالب گرداند و آنها را پیشوایان و وارثان زمین قرار ‌دهد.

الجعفری، الشیخ محمد رضا (معاصر)، الغیبة، ص29، ناشر: مرکز الأبحاث العقائدیة، قم - ایران الطبعة الأولى 1420-

 بنابر این، آیه مى‏گوید: ما (به صورت همیشگی) اراده داریم که بر مستضعفان منت بگذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان حکومت روى زمین قرار دهیم.

این بشارت براى همه انسانهاى آزاده و خواهان حکومت عدل و داد است که یک زمانى حق بر باطل و ایمان بر کفر پیروز شده و بساط ظلم و جور برچیده خواهد شد.

یک نمونه‏ از تحقق این مشیت الهى، حکومت بنى اسرائیل و زوال حکومت فرعونیان بود. و نمونه کاملترش حکومت الهى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و یارانش بعد از ظهور اسلام بود، که پیوسته از سوى فرعون‌هاى زمان خود مورد تحقیر و استهزاء بودند، و تحت فشار و ظلم و ستم قرار داشتند و سرانجام خدا به دست همین گروه دروازه قصرهاى کسراها و قیصرها را گشود و آنها را از تخت قدرت بزیر آورد و بینى مستکبران را به خاک مالید.

اما نمونه فراگیر آن، ظهور حکومت حق و عدالت در تمام کره زمین بوسیله حضرت مهدى (ارواحنا له الفداء) است.

بنابراین، آیه قانون کلى را بیان مى‌کند اما بعضى از مصادیق آن در طول زمان تحقق پیدا کرده و برخى دیگر آن تا هنوز به وقو ع نپیوسته است که با توجه به روایات اهل بیت علیهم السلام مصداق کامل و آخر آن در عصر ظهور امام زمان محقق خواهد شد.

اما نکته مهم این است که خداوند مى‌فرماید: ما مستضعفان را در این عالم پیشوایان مردم و وارث زمین قرار مى‌دهیم. آیه مبارکه از جعل امامت مستضعفان صحبت مى‌کند و این جعل و نصب را هم مستقیماً‌ خداوند به خودش نسبت مى‌دهد.

از این جا معلوم مى‌شود که افراد بشر در این جعل و نصب پیشوا و امام براى مردم هیچ گونه نقش و اختیارى از خود ندارند و الا اگر اختیار به دست خود بشر بود از همان ابتدا قدرتمندان عالم این کار را مى‌کردند. ولى خداوند در آیات متعدد که تاهنوز بیان شد این کار را از افراد بشر حتى از برگزیدگانش همانند پیامبران نفى کرده‌است.

حاکم حسکانی از محدثان دیگر اهل سنت از امام صادق علیه السلام روایت می‌کند که رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) به امام علی و دو فرزندش فرمودند: شما مصداق این آیه هستید:

حَدَّثَنِی أَبُو الْحَسَنِ الْفَارِسِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْفَقِیهُ قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْهَیْثَمِ الْعِجْلِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا الْقَطَّانُ، قَالَ: حَدَّثَنَا بَکْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ: حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ بُهْلُولٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ یَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ نَظَرَ إِلَى عَلِیٍّ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ فَبَکَى- وَقَالَ: أَنْتُمْ الْمُسْتَضْعَفُونَ بَعْدِی.

قَالَ الْمُفَضَّلُ: فَقُلْتُ لَهُ: مَا مَعْنَى ذَلِکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ مَعْنَاهُ: أَنَّکُمْ الْأَئِمَّةُ بَعْدِی- إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ: وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ- وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ فَهَذِهِ الْآیَةُ فِینَا جَارِیَةٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ.

مفضل بن عمر گفت: از جعفر بن محمد الصادق شنیدیم که گفت: پیامبر خدا به على و حسن و حسین نگاه کرد و گریست و گفت: شما مستضعفان پس از من هستید.

مفضل مى‏گوید: به او گفتم اى پسر پیامبر معناى این سخن چیست؟ گفت: معنایش این است که شما امامان پس از من هستید، چون خداوند مى‏فرماید: «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ» این آیه تا روز قیامت در باره ما جریان دارد

 الحاکم الحسکانی، عبید الله بن محمد الحنفی النیسابوری (ق 5هـ)، شواهد التنزیل، ج‏1، ص555، تحقیق: الشیخ محمد باقر المحمودی، ناشر: مؤسسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الإسلامی- مجمع إحیاء الثقافة، الطبعة: الأولى، 1411 - 1990م.

استدلال بر جعل الهى امامت در هر سه آیه

در این آیه و آیه قبل که در باره گروهى از حق طلبان بنى اسرائیل است، تعبیر «وجعلنا منهم» و «نجعلهم» آمده و نیز تعبیر «وجعلناهم» که در مورد فرزندان حضرت ابراهیم علیه السلام به کار رفته به صراحت، الهى بودن مقام امامت را بیان مى‌کنند؛ زیرا خداوند جعل امامت را به خودش نسبت داده و مى‌فرماید: من آنها را امام قرار دادم. و این صریح ترین دلیل بر این است که اولاً: مقام امامت یک مقام الهى است و ثانیا: جعل و نصب امام در این مقام به دست خداوند است نه به دست خود انسان.

آیه ششم: «وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا»

یکى از آیاتى که دلیل بر جعل الهى امامت مى‌باشد، آیه ذیل است:

وَالَّذِینَ یقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیاتِنَا قُرَّةَ أَعْینٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا. (الفرقان/74)

این آیه به دنبال آیاتى واقع شده که مهم ترین اوصاف بندگان خالص خدا (‌عباد الرحمن) را بیان مى‌کنند و آخرین صفات آنها با توجه همت بلند شان این است که مقام امامت را از خداوند در خواست مى‌کنند؛ لذا در مقام دعا مى‌گویند:

«پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مایه روشنى چشم ما قرارده، و ما را براى پرهیزگاران پیشوا گردان!»

دو تفسیر در جمله «واجعلنا...»

 جمله «واجعلنا للمتقین اماما»، مفسران به دو وجه را ذکر کرده‌اند:

تفسیر نخست: در خواست امامت براى خود:

بنا به تفسیر ابن عباس،‌ معناى این جمله این است که آنها براى خود از خداوند امامت و پیشوایى بر پرهیزگاران را در خواست کردند.

با توجه به روایت ابن عباس مرحوم طبرسى از مفسران بزرگ شیعه، این جمله را این‌گونه معنا کرده است:

(واجعلنا للمتقین إماما) أی: اجعلنا ممن یقتدی بنا المتقون طلبوا العز بالتقوى لا بالدنیا.

پروردگارا، ما را از کسانى قرار ده، که اهل تقوى به آنها تأسى مى‌جویند. آنها با این دعا،‌ عزت را با تقوا نه با دنیا از خداوند در خواست کردند.

الطبرسی، أبی علی الفضل بن الحسن (متوفاى548هـ)، تفسیر مجمع البیان، ج7، ص316، تحقیق: لجنة من العلماء والمحققین الأخصائیین، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات ـ بیروت، الطبعة الأولى، 1415هـ ـ 1995م.

طبرى در جامع البیان بعد از مطرح کردن تفسیر نخست، روایت ابن عباس را نقل کرده است:

ذکر من قال ذلک حدثنی بن عبد الأعلى بن واصل قال ثنی عون بن سلام قال أخبرنا بشر بن عمارة عن أبی روق عن الضحاک عن بن عباس فی قوله «واجعلنا للمتقین إماما» یقول أئمة یقتدى بنا.

کسانى که قول نخست را گفته اند ذیل آیه آورده اند که ابن عباس گفته است: (واجعلنا للمتقین اماما) ما را پیشوایى پرهیزگاران قرار ده یعنى؛ پیشوایانى که به ما اقتدا کنند.

الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج19، ص53، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ

تفسیر دوم: در خواست امامت متقیان براى خود

تفسیر دوم این است آنها از خداوند درخواست نمودند که متقیان را پیشواى آنان قرار دهد تا با اقتداء به متقیان، پیشوایان براى مردم بعد از خود قرار گیرند.

طبرى این تفسیر مجاهد را این گونه نقل کرده است:

ذکر من قال ذلک حدثنا بن بشار قال ثنا مؤمل قال ثنا بن عیینة عن بن أبی نجیح عن مجاهد فی قوله واجعلنا للمتقین إماما قال أئمة نقتدی بمن قبلنا ونکون أئمة لمن بعدنا.

طرفداران این نظریه از مجاهد در ذیل جمله «وجعلنا للمتقین اماما» آورده اند: پرهیزگاران را پیشوایان ما قرار ده تا به پیشنیان ما اقتدا کنیم و ما پیشوایان بعد از خود باشیم.

الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج19، ص53، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ

طبرسى در باره قول دوم مى‌گوید:

وقیل: معناه اجعلنا نأتم بمن قبلنا حتى یأتم أی: یقتدی بنا من بعدنا. والتقدیر: واجعل المتقین لنا إماما.

و گفته شده معناى جمله این است:‌ اهل تقوا را پیشواى ما قرار ده که به آنها اقتدا کنیم تا دیگران بعد از ما به ما اقتدا کنند. تقدیر آیه این گونه بوده است: «واجعل المتقین لنا إماما».

الطبرسی، أبی علی الفضل بن الحسن (متوفاى548هـ)، تفسیر مجمع البیان، ج7، ص316، تحقیق: لجنة من العلماء والمحققین الأخصائیین، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات ـ بیروت، الطبعة الأولى، 1415هـ ـ 1995م.

از این‌که طبرسى قول دوم را به «قیل» نسبت داده روشن مى‌شود که تفسیر مورد پسندش همان تفسیر نخست است. بیشتر مفسران اهل سنت نیز تفسیر نخست را پذیرفته اند.

طبرى نیز قول اول را نزدیک تر به حقیقت مى‌داند و مى‌گوید:

قال أبو جعفر وأولى القولین فی ذلک بالصواب قول من قال معناه واجعلنا للمتقین الذین یتقون معاصیک ویخافون عقابک إماما یأتمون بنا فی الخیرات لأنهم إنما سألوا ربهم أن یجعلهم للمتقین أئمة ولم یسألوه أن یجعل المتقین لهم إماما.

سزاوار ترین هردو قول در تفسیر آیه، به حقیقت، قول کسى است که گفته معناى جمله این است: خدایا ما را از براى پرهیزگارانى که از معاصى تو پروا مى‌کنند و از عقاب تو مى‌ترسند، پیشوا قرار ده تا در امر خیر به ما اقتدا کنند؛ دلیل نزدیک بودن این قول به حق این است که آنها از پروردگار شان خواستند که آنها را براى پرهیزگاران پیشوا قرار دهند نه این‌که متقیان را امامشان قرار دهد.

الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج19، ص53، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ

قرطبى نیز هردو قول را در جامع الاحکام نقل کرده و سپس قول اول را اختیار کرده است:

والقول الأول أظهر وإلیه یرجع قول بن عباس ومکحول ویکون فیه دلیل على أن طلب الریاسة فی الدین ندب.

قول نخست ظاهر تر است که گفتار ابن عباس و مکحول نیز به آن بر مى‌گردد. این جمله دلیل است بر این‌که طلب ریاست دینى کار پسندیده است.

الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفای671هـ)، الجامع لأحکام القرآن، ج13، ص83، ناشر: دار الشعب – القاهرة.

نحوه استدلال به آیه:

در این آیه، کلمه «واجعلنا» به کار رفته وتوسط آن امامت بر متقیان از خداوند در خواست شده است. از اینجا روشن مى‌شود که مقام امامت یک مقام الهى است و جعل و نصب شخص نیز به این مقام به دست خدا است؛ زیرا اگر به دست انسان بود، این درخواست از خدا معنى نداشت.

ابو القاسم قشیرى نیشابورى از مفسران اهل سنت بعد از این‌که جمله فوق را معنا کرده صراحتاً‌ اذعان نموده آن گروهى که مقام امامت بر متقیان را از خداوند خواسته اند، اختیار خودشان را در جعل و نصب به این مقام نفى کرده‌اند:

 (وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً) الإمام مَنْ یُقْتَدى به ولا یَبْتَدِع. ویقال إن الله مدح أقواماً ذکروا رتبة الإمامة فسألوها بنوع تضرع، ولم یدَّعوا فیها اختیارهم؛ فالإمامةُ بالدعاء لا بالدعوى.

امام کسى است که به او اقتداء مى‌شود و مقام امامت از نزد خود ساخته نمى‌شود. و گفته مى‌شود که خداوند گروهى را که در خواست رتبه امامت بودند مدح کرده آنها امامت را با نوعى تضرع از خدا خواستند و اختیار داشتن در جعل امامت را براى خود ادعا نکردند. پس امامت با در خواست است نه با ادعا.

القشیری النیسابوری الشافعی، ابوالقاسم عبد الکریم بن هوازن بن عبد الملک، (متوفاى465هـ)، تفسیر القشیری المسمی لطائف الإشارات، ج2، ص152، تحقیق: عبد اللطیف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1420هـ ـ 2000م.

آیه هفتم: « وَاجْعَلْ لِى وَزِیراً مِنْ أَهْلِی»

یکى از دلائل نصب و جعل الهى بودن مقام «امامت»،‌ آیه ذیل است که حضرت موسى علیه السلام وزارت و معاونت در برنامه‌هایش را براى برادرش هارون از خداوند در خواست مى‌نماید و مى‌فرماید:

وَاجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً. (طه/29-32)

وزیرى از خاندانم براى من قرار بده؛ برادرم هارون را، به وسیله او پشتم را محکم کن و او را در کار من شریک گردان‏.

این آیه،‌ مهمترین امرى را که براى حضرت هارون ثابت مى‌کند،‌ همان وزارت، وصایت و جانشنى اوست.

معناى وزارت در آیه:

مفسران فریقین، واژه «وزارت» را به معاونت، پشتبانى و جانشنى در برپایى و پیشبرد امور یک مجموعه، معنا کرده‌اند.

ثعلبى «وزیر» را به معناى کمک کار و پشتیبان گرفته است:

معینا وظهیرا.

الثعلبی النیسابوری، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهیم (متوفاى427هـ)، الکشف والبیان، ج6، ص243،‌ تحقیق: الإمام أبی محمد بن عاشور، مراجعة وتدقیق الأستاذ نظیر الساعدی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م.

قرطبى از دیگر مفسران اهل سنت مى‌نویسد:

طلب الإعانة لتبلیغ الرسالة.

حضرت موسى با این کلامش براى تبلیغ رسالتش از خداوند یارى خواست.

الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحکام القرآن، ج11، ص192، ناشر: دار الشعب – القاهرة.

آلوسى نیز آیه را این‌گونه معنى مى‌کند:

«واجعل لی وزیرا من اهلی هارون اخی» أی معاونا فی تحمل أعباء ما کلفته. على أن اشتقاقه من الوزر بکسر فسکون بمعنى الحمل الثقیل... وسمی القائم بأمر الملک بذلک لأنه یحمل عنه وزر الأمور وثقلها أو ملجأ اعتصم برأیه.

... یعنى هارون را کمک کار من قرار بده در تحمل بارهاى سنگینى که به عهده دارم.

و بنابر این که این واژه، از «وزر» بکسر واو و سکون زاء، گرفته شده باشد، به معناى بار سنگین است. و کسى که امورى از جانب پادشاهى به عهده مى‌گیرد، وزیر مى‌گویند؛ زیرا او سنگینى امور را از از دوش پادشاه بر مى‌دارد و خود به انجام آن مى‌پردازد یا وزیر پناهگاهى است که به رأى او تمسک جسته است.

الآلوسی البغدادی الحنفی، أبو الفضل شهاب الدین السید محمود بن عبد الله (متوفاى1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج16، ص184، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

مفسران شیعه نیز «وزیر» را به «معاونت و جانشینی» معنا کرده‌اند.

مرحوم طبرسى در مجمع البیان مى‌نویسد:

وإنما سمی الوزیر وزیرا لأنه یعین الأمیر على ما هو بصدده من الأمور، أخذ من المؤازرة التی هی المعاونة.

وزیر را که وزیر مى‌گویند به این جهت است که او امیر و رئیس را در انجام امورش کمک مى‌کند. این واژه، از ماده «مؤازرة»‌ که به معناى «معاونة» مى‌باشد، گرفته شده است.

الطبرسی، أبی علی الفضل بن الحسن (متوفاى548هـ)، تفسیر مجمع البیان، ج7، ص19، تحقیق: لجنة من العلماء والمحققین الأخصائیین، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات ـ بیروت، الطبعة الأولى، 1415هـ ـ 1995م.

کیفیت دلالت آیه بر جعل خلافت

همانطورى‌که گفته شد، حضرت موسى علیه السلام، مقام وزارت و معاونت را براى برادرش حضرت هارون علیه السلام از خداوند درخواست نمود و خداوند هم این درخواست او را اجابت فرمود و در آیه دیگر چنین پاسخ مى‌دهد:

قالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى‏. (طه/36)

اى موسى! آنچه را خواستى به تو داده شد!

و در آیه دیگر فرمود:

وَلَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ وَجَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِیراً. (فرقان/35)

ما به موسى کتاب آسمانى دادیم، و برادرش هارون را براى کمک همراهش ساختیم‏.

 و روشن است که منظور از مقام وزرات، همان مقام جانشینى و خلافت است؛ لذا هنگامى‌که حضرت موسى علیه السلام مى‌خواست به کوه طور برود، حضرت هارون را رسماً‌ به عنوان جانشین خود در میان قومش معرفى کرد و فرمود:

وَقالَ مُوسى‏ لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ. (اعراف/142)

و موسى به برادرش هارون گفت جانشین من در میان قوم من باش و (آنها را) اصلاح کن و از روش مفسدان پیروى منما.

همانطوریکه پیدا است هم در جمله‌اى که حضرت موسى درخواست کرده، کلمه «اجعل» به کار رفته و هم خداوند در پاسخ فرموده است: «وجعلنا معه اخاه وزیرا»؛‌ و جعل وزرات و خلافت براى هارون را به خودش نسبت داده‌است.

پس این آیه نیز دلیل روشن است که جعل خلافت به دست خدا و در ختیار او و تنها مصدر جعل خود او است نه افراد بشر. اگر جعل این مقام به دست بشر بود، در خواست حضرت موسى علیه السلام معنا نداشت.

آیه هشتم: « وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ»

از جمله آیاتى که صراحت دارد، مقام امامت، یک مقام انتصابى است و نصب آن فقط به دست خدا است، آیه مبارکه ذیل است:

وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَتَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ.القصص/ 68.

و پروردگار تو هر چه را بخواهد مى‏آفریند و برمى‏گزیند، و آنان اختیارى ندارند. منزّه است خدا، و از آنچه [با او] شریک مى‏گردانند برتر است.

مفسران شأن نزول این آیه را در مورد ولید بن مغیره (مرد ثروتمند مکه) و عروة بن مسعود ثقفى (رئیس طائف) ذکر کرده‌اند که مشرکان گفتند: چرا قرآن بر این دو نفر نازل نشد؟

وَقالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیم. أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ورَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ. زخرف/ 31- 32.

و گفتند: «چرا این قرآن بر مرد بزرگ (و ثروتمندى) از این دو شهر(مکه و طائف) نازل نشده است؟!» آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم مى‏کنند؟! ما معیشت آنها را در حیات دنیا در میانشان تقسیم کردیم و بعضى را بر بعضى برترى دادیم تا یکدیگر را مسخر کرده (و با هم تعاون نمایند)؛ و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع‏آورى مى‏کنند بهتر است!

آنگاه خداوند در آیه مورد بحث ( 68/ قصص)، جواب این گفتار مشرکان را این گونه بیان فرموده که اختیار جعل نبوت و نزول قرآن به دست خداست بر هر که بخواهد آن را نازل مى‌کند.

مفسران در مورد کلمه «ما» در «‌ما کان»‌ دو وجه را ذکر کرده‌اند:

وجه اول:‌ «ما» نافیه باشد در این صورت باید بر کلمه «ویختار» وقف کرد و جمله بعد، از ماقبلش جدا معنا مى‌شود‌؛ یعنى پرودگار تو هرچه را بخواهد مى‌آفریند و برمى‌گزیند. وبراى آنها اختیارى نیست؛‌ بلکه اختیار به دست خداست.

وجه دوم:‌ «ما»‌ موصوله باشد؛ در این صورت هردو جمله به هم وصل است و معنا این مى‌شود: پرودگار تو هرچه را بخواهد مى‌آفریند و آنچه را براى آنان خیر و مصلحت دارد بر مى‌گزیند.

الطوسی، الشیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (متوفای460هـ)، التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص170، تحقیق وتصحیح: أحمد حبیب قصیر العاملی، ناشر: مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة الأولى، 1409هـ

اگر دقت شود نتیجه‌ى هر دو وجه یکى است و آن اینکه گزینش نبى و از جمله گزینش امام و مصلحت اندیشى براى انسان، در اختیار خداست نه مردم؛ زیرا اختیار به دست کسى است که علم به احوال شخص داشته باشد و چنین علمى مربوط به خداوند است.

انتخاب امور خیر و مصلحت مردم توسط خدا و امر نبوت و امامت بالاترین امر خیر و مصلت:

با توجه به شأن نزول آیه،‌ مسأله انحصار انتخاب الهى نبوت توسط خداوند روشن است. سؤال این است که نصب الهى امام از کجاى آیه استفاده مى‌شود؟

جواب این است که مسأله امامت نیز از خود آیه استفاده مى‌شود.

در آیه مذکور چه کلمه «ما»‌ را در «ماکان» نافیه گرفته شود یا موصوله، با بیان ذیل، این مطلب قابل اثبات خواهد بود.

در صورتى‌که «ما» نافیه باشد و بر ‌کلمه «یختار» وقف شود معنایش این است که مطلق اختیار به دست خدا است و بندگان هیچ‌گونه اختیارى در هیچ امرى را ندارند. از جمله امورى که بندگان در آنها از خود اختیار ندارد، انتخاب پیامبر و امام است.

اما در صورتى‌که کلمه «ما» موصوله باشد، معناى «ما» اثبات است و کلمه «یختار» بر سر او مى‌آید در این صورت معنایش این مى‌شود: خداوند آن چیزى را که خیر و مصلحت مردم در آن است برمى‌گزیند. بدون شک امر نبوت و امامت هردو به مصلحت مردم و امت اسلامى است.

طبرى «ما» را در این وجه، به معناى «الذی» گرفته و مى‌گوید:

فقال الله لنبیه محمد صلى الله علیه وسلم وربک یا محمد یخلق ما یشاء أن یخلقه ویختار للهدایة والإیمان والعمل الصالح من خلقه ما هو فی سابق علمه أنه خیرتهم نظیر ما کان من هؤلاء المشرکین لآلهتهم خیار أموالهم.

پس خداوند براى پیامبرش محمد صلى الله علیه وسلم فرمود: پروردگار تو اى محمد هرچه را بخواهد مى‌آفریند و براى هدایت و ایمان و عمل صالح از میان بندگانش آن کسى را که طبق علم سابقش خیر و مصلحت بندگان است،‌ بر مى‌گزیند. نظیر مشرکان که بهترین اموالشان را براى خدایانشان بر مى‌گزینند.

الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج20، ص100، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ

بغوى از مفسران اهل سنت مى‌گوید:

(ما کان لهم الخیرة) قیل (ما) للإثبات معناه ویختار الله ما کان لهم الخیرة أی یختار ما هو الأصلح والخیر.

گفته شده که «ما» در جمله «ماکان لهم الخیرة»، معناى اثبات دارد؛ معنایش این است که خداوند آن چه را که به خیر و نفع امتت است برمى‌گزیند. یعنى؛ آن چه را که اصلح وخیر است بر مى‌گزیند.

البغوی، الحسین بن مسعود (متوفاى516هـ)، تفسیر البغوی، ج3، ص452، تحقیق: خالد عبد الرحمن العک، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

با توجه به سخن این مفسران،‌ آیه شریفه بیان مى‌کند که خداوند هر امر خیر و هر چیزى که به مصلحت مؤمنان است بر مى‌گزیند و بدون تردید چون خداوند عالم به همه امور است و احاطه علمى بر تمام امور دارد مى‌داند چه چیزى خیر و به نفع و مصلحت مؤمنان است و همان را بر مى‌گزیند.

بدون شک بالاترین امر خیر،‌ مسأله نبوت و رهبرى جامعه پس از پیامبر است. همان‌گونه که تنها حق انتخاب و گزینش در همه امور خیر به دست خدا است،‌ امر نبوت و امامت که بالاترین آنها است، نیز تنها خداوند حق انتخاب آن را دارد.

گذشته از این بیان در خصوص آیه فوق، که انتخاب نبوت و امامت را افاده مى‌کند در منابع روائى، رسول خدا صلى الله علیه وآله جمله: «وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ» را به امر نبوت و امامت تفسیر نموده و تصریح کرده‌است که انتخاب این دو مقام به دست انسان نیست.

این روایت علماى شیعه با استفاده از منابع اهل سنت در کتابهایشان آورده است.

سید بن طاووس، در کتاب «الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف» به آیاتى که در شأن امیرمؤمنان علیه السلام نازل شده اشاره کرده و از جمله روایت ذیل را در رابطه به آیه مورد بحث از کتاب محمد بن مؤمن شیرازى که از یکى از علماى اهل سنت است مى‌آورد.

متأسفانه اصل این کتاب فعلاً در دسترس ما نیست؛ به این لحاظ روایت را از منابع شیعه ذکر مى‌کنیم:

سید بن طاووس مى‌گوید:

ومن ذلک ما رواه محمد بن مؤمن فی کتابه المذکور [المستخرج من تفاسیر الاثنی عشر] فی تفسیر قوله تعالى «وربک یخلق ما یشاء ویختار ما کان لهم الخیرة» بإسناده إلى أنس بن مالک قال سألت رسول الله صلی الله علیه وسلم عن معنى قوله «وربک یخلق ما یشاء»؟

قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه وآله إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ مِنْ طِینٍ کَیْفَ یَشَاءُ ثُمَّ قَالَ «وَیَخْتارُ» إِنَّ اللَّهَ اخْتَارَنِی وَأَهْلَ بَیْتِی عَلَى جَمِیعِ الْخَلْقِ فَانْتَجَبَنَا فَجَعَلَنِیَ الرَّسُولَ وَجَعَلَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام الْوَصِیَّ ثُمَّ قَالَ «ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ» یَعْنِی مَا جَعَلْتُ لِلْعِبَادِ أَنْ یَخْتَارُوا وَلَکِنِّی أَخْتَارُ مَنْ أَشَاءُ فَأَنَا وَأَهْلُ بَیْتِی صَفْوَةُ اللَّهِ وَخِیَرَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ ثُمَّ قَالَ «سُبْحانَ اللَّهِ» یَعْنِی تَنْزِیهاً لِلَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ بِهِ کُفَّارُ مَکَّةَ ثُمَّ قَالَ «وَرَبُّکَ» یَا مُحَمَّدُ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ مِنْ بُغْضِ الْمُنَافِقِینَ لَکَ وَلِأَهْلِ بَیْتِکَ وَما یُعْلِنُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مِنَ الْحُبِّ لَکَ وَلِأَهْلِ بَیْتِکَ.

انس مى‌گوید:‌از رسول خدا صلى الله علیه وسلم از معناى «وربک یخلق ما یشاء» پرسیدم آن حضرت فرمود: خداوند آدم را از گل آنگونه که خواست آفرید. سپس فرمود: «و یختار»، یعنى؛ خداوند من و اهل بیتم را بر جمیع مردم انتخاب کرد. ما را برگزید به من مرتبت نبوت داد و على بن ابى طالب را وصى نمود آنگاه فرمود: ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ یعنى اختیار انتخاب را به مردم نداده‏اند. ولى من [خدا] بر مى‏گزینم کسى را که مى‌خواهم پس من و اهل بیتم برگزیده و امتیاز دار از میان مردمیم بعد فرمود: منزه است خدا از آنچه مشرکین مکه بر او شریک مى‏گیرند. بعد فرمود: اى محمّد! پروردگارت مى‏داند چه در دلهاى خود پنهان کرده‏اند از کینه براى تو و خانواده‏ات و چه در زبان آشکار مى‏کنند از علاقه به شما.

ابن طاووس الحلی، ابی القاسم علی بن موسی (متوفای664هـ)، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ص 97، چاپخانه: الخیام ـ قم، چاپ: الأولى1399

تعدادى از بزرگان شیعه همانند علامه مجلسى و شیخ صدوق و دیگران نیز این روایت را با استناد به کتاب شیرازى آورده اند:

 المجلسی، محمد باقر (متوفای1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏23، ص74، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء، بیروت - لبنان، الطبعة الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفای381هـ)، الأمالی، ص678، تحقیق ونشر: قسم الدراسات الاسلامیة- مؤسسة البعثة- قم، الطبعة الأولى، 1417هـ

در روایاتى که از ائمه طاهرین علیهم السلام رسیده به طور کلى امر امامت را یک امر الهى دانسته و بر انتخاب و انتصاب آن توسط خداوند تصریح کرده‌اند.

یکى از روایات این است:

امام هشتم علیه السلام در روایت طولانى، بعد از بیان صفات و ویژگیهاى امام، به عدم امکان گزینش امام توسط انسان اشاره نموده و فرموده است:

فَمَنْ ذَا الَّذِی یَبْلُغُ بِمَعْرِفَةِ الْإِمَامِ أَوْ یُمْکِنُهُ اخْتِیَارُهُ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ....

أَ ظَنُّوا أَنَّ ذَلِکَ یُوجَدُ فِی غَیْرِ آلِ الرَّسُولِ کَذَبَتْهُمْ وَاللَّهِ أَنْفُسُهُمْ‏ وَمَنَّتْهُمُ الْأَبَاطِیلَ وَارْتَقَوْا مُرْتَقًى صَعْباً دَحْضاً تَزِلُّ عَنْهُ إِلَى الْحَضِیضِ أَقْدَامُهُمْ رَامُوا إِقَامَةَ الْإِمَامِ بِعُقُولٍ حَائِرَةٍ بَائِرَةٍ نَاقِصَةٍ وَآرَاءٍ مُضِلَّةٍ فَلَمْ یَزْدَادُوا مِنْهُ إِلَّا بُعْداً- قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ لَقَدْ رَامُوا صَعْباً وَقَالُوا إِفْکاً وَ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِیداً وَوَقَعُوا فِی الْحَیْرَةِ إِذْ تَرَکُوا الْإِمَامَ عَنْ بَصِیرَةٍ- «وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَکانُوا مُسْتَبْصِرِینَ» رَغِبُوا عَنِ اخْتِیَارِ اللَّهِ وَاخْتِیَارِ رَسُولِهِ إِلَى اخْتِیَارِهِمْ وَالْقُرْآنُ یُنَادِیهِمْ- «وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَتَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ»‏

کیست که به شناخت امام برسد و بتواند او را انتخاب کند؟ از اختیار انسان دور است ‏...

آیا گمان بردند که «امام» در غیر خاندان رسول خدا (ص) یافت شود؟ به خدا سوگند خودشان خویش را تکذیب کردند و بیهوده آرزو بردند و بگردنه‏ بلند لغزاننده‏اى گام نهادند که آن‏ها را بنشیب پرتاب کند، خواهند به عقل نارساى خود امامى سازند و برأى گمراه‏ کننده پیشوائى پردازند، جز دورى و دورى از مقصد حق بهره نبرند، خدا آنان را بکشد تا کى دروغ گویند! به راستى به پرتگاه برآمدند و دروغ بافتند و سخت به گمراهى افتادند و به سرگردانى گرفتار شدند، آنگاه که دانسته و فهمیده امام خود را گذاشتند و پرچم باطل افراشتند «شیطان کارشان را برابرشان آرایش داد و آنها را از راه بگردانید با آنکه حق جلو چشم آنها بود» (عنکبوت- 28)

از انتخاب خداى جل جلاله و رسول خدا روى برتافتند و به انتخاب باطل خویش گرائیدند در حالى که قرآن آنها فرا مى‌خواند به این که: و پروردگار تو هر چه را بخواهد مى‏آفریند و برمى‏گزیند، و آنان اختیارى ندارند. منزّه است خدا، و از آنچه [با او] شریک مى‏گردانند برتر است.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، الأمالی، ص777، تحقیق و نشر: قسم الدراسات الاسلامیة - مؤسسة البعثة - قم، الطبعة: الأولى، 1417هـ.

استدلال علامه مجلسى بر عدم اختیار انسان در امر امامت

ایشان بعد از این که دو آیه 31- 32 سوره زخرف را بعد از آیه‌ مورد بحث ذکر مى‌کند، بر عدم صلاحیت انسان در اختیار وگزنیش امام، این گونه استدلال مى‌نماید:

أقول: الآیتان صریحتان فی أن الرزق والمراتب الدنیویة لما کانت بقسمته وتقدیره سبحانه فالمراتب الأخرویة والدرجات المعنویة کالنبوة وما هو تالیها فی أنه رفعة معنویة وخلافة دینیة وهی الإمامة أولى وأحرى بأن تکون بتعیینه تعالى ولا یکلها إلى العباد وأیضا إذا قصرت عقول العباد عن قسمة الدرجات الدنیویة فهی أحرى بأن تکون قاصرة عن تعیین منزلة هی تشتمل على الرئاسة الدینیة والدنیویة معا وهذا بین بحمد الله فی الآیتین على وجه لیس فیه ارتیاب ولا شک والله الموفق للصواب.

این دو آیه، صریح در این است که قسمت و تقدیر روزى و مراتب دنیوى به دست خداست؛ پس مراتب اخروى و درجات معنوى، همانند نبوت و امامت است که آن دو، یک مقام بلند معنوى و خلافت دینى است سزاوار است که به تعیین خدا باشد و خداوند تعیین آن را به بندگان موکول ننماید.

و نیز طبق این آیات، عقل بندگان از قسمت درجات دنیوى قاصر است؛ پس به طریق اولى عقل بشر از تعیین امامت که یک ریاست دنیوى و دینى است قاصر است. روى این لحاظ بشر نمى‌تواند امام را تعیین کند. و سپاس خدا را که این دو امر در این دو آیه به صورت روشن بیان شده که هیچ گونه شکى در آن نیست.

المجلسی، محمد باقر (متوفای1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏23، ص67، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء- بیروت - لبنان، الطبعة الثانیة المصححة، 1403- 1983 م.

استدلال علامه بحرانى بر انتصاب الهى امام

علامه بحرانى بر انتصاب الهى امام این‌گونه استدلال کرده است:

دلت الآیة على نفی الخیرة للخلق مطلقا فی الخلق والحکم فلیس لهم أن یثبتوا حکما ولا ینفوا حکما من قبل أنفسهم ولا أن یختاروا أحدا فیقدموه فی منزلة ویأخروا غیره عنها بل الحکم فی ذلک کله لله تعالى، فکانت الآیة ناصة على أنه لا یجوز لأحد أن یختار إماما فینصبه فی الإمامة بعد نص الله وقبله کما هو مفادها إذ لو صح ذلک لکان مناقضا لمدلول الآیة وحیث بطل الاختیار فی کل شئ بطل الاختیار للناس فی الإمامة فوجب أن یکون الإمام منصوصا علیه.

این آیه بر نفى اختیار بندگان مطلقا در امور خلق و حکم دلالت مى‌کند. بنابراین، بندگان حق اثبات و نفى حکم را از نزد خودشان ندارند و نیز حق ندارند که کسى را برگزینند و آن را در یک جایگاهى مقدم کنند و دیگرى را از آن مقام برکنار نمایند؛ بلکه حکم در این موارد همه براى خدا است. پس این آیه نص در این است که براى هیچ کسى جایز نیست که امامى را برگزیند و او در منصب امامت (بعد از نص خدا در این مورد یا قبل از آن) منصوب کند؛ زیرا اگر نصب امام براى هر کسى درست باشد،‌ مناقض با مدلول آیه است. از آنجایى که طبق آیه اختیار بندگان در هرچیزى مورد اعتبار نباشد و باطل باشد، اختیار مردم در امامت نیز باطل است. پس واجب است که امام باید از جانب خداوند تعیین شده باشد.

البحرانی، علی (متوفای1340هـ)، منار الهدى فی النص على إمامة الإثنی عشر (ع)، ص155، تحقیق: تنقیح وتحقیق وتعلیق: السید عبد الزهراء الخطیب،‌ ناشر: دار المنتظر للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت – لبنان، چاپ الأولى1405 - 1985 م

نکته تکملیى آیه:

نکته مهم این است که در آیه: «وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ»، کلمه «یختار» بر کلمه‌ «یخلق» عطف شده و کلمه «ربک» بر سر یختار هم مى‌آید. معناى آیه این مى‌شود که پروردگار تو هر چه را بخواهد مى‌آفریند و پروردگار تو هرچه را که به صلاح شما باشد بر مى‌گزیند.

و در بحث روائى این آیه بیان شد که رسول خدا مصداق کلمه «ما» را امر نبوت و امامت دانسته است. در نتیجه آیه مى‌گوید: گزینش «پیامبر» و «امام» در امر نبوت و امامت که به صلاح و خیر امت است، در اختیار خدا است.

آنوقت از آیه دیگر استفاده مى‌شود، وقتى خداوند یک امرى را براى مردم مقدر نماید و در نظر بگیرد، هیچ کس حق انتخاب و اختیار از پیش خود ندارند:

وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْص اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِینًا. احزاب/ 36

هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش در مورد امرى حکم نمایند، اختیارى داشته باشد و هر کس نافرمانى خدا و رسولش را نماید، به گمراهى آشکارى گرفتار شده است!

از ضمیمه کردن آیات فوق، با این آیه روشن مى‌شود که بشر هیچگونه حق انتخاب امام و پیامبر را ندارند.

سخن فخر رازى از مفسران معروف اهل سنت در توضیح این آیه جالب و حجت قاطع است:

فقال فی هذه الآیة لا ینبغی أن یظن ظان أن هوى نفسه متبعه وأن زمام الاختیار بید الإنسان کما فی الزوجات، بل لیس لمؤمن ولا مؤمنة أن یکون له اختیار عند حکم الله ورسوله فما أمر الله هو المتبع وما أراد النبی هو الحق ومن خالفهما فی شیء فقد ضل ضلالاً مبیناً، لأن الله هو المقصد والنبی هو الهادی الموصل، فمن ترک المقصد ولم یسمع قول الهادی فهو ضال قطعاً.

خداوند در این آیه مى‌فرماید: سزاوار نیست که کسى گمان کند که مى‌تواند از هواى نفس خود پیروى نماید و زمام اختیار به دست خود انسان باشد، همان‌گونه که زوجات چنین اختیارى دارند؛ بلکه هیچ مرد و زن مؤمنى در برابر حکم خدا و رسولش اختیارى نداشته و باید از آن چه خداوند به آن امر نموده است، پیروى نمایند و آن چه را پیامبر خواسته حق مى‌باشد و هر که با خدا و رسولش در حکمى مخالفت نماید، به گمراهى آشکارى گرفتار گشته، زیرا خداوند مقصود مؤمن و پیامبر راهنما و رساننده به آن مقصود است، لذا اگر کسى مقصود اصلى را رها نماید و به سخن راهنما گوش نسپارد قطعا گمراه است.

الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفاى604هـ)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج25، ص183، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

جالب اینجا است که آیه فوق، با تعبیر «ما کان لمؤمن ولا مؤمنة» مى‌فهماند،‌ آنهایى که در امر «امامت» در مقابل این انتخاب و گزینش خداوند نا فرمانى مى‌کنند و برخلاف انتخاب خدا کسى دیگرى را به این مقام بر مى‌گزینند از زمره مؤمنان خارج و به تعبیر فخر رازى از هدایت الهى به دور و در گمراهى آشکاراند.

آیه نهم: « إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إبراهیم وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ»

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إبراهیم وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. آل عمران/ 33ـ 34.

خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برترى داد. اینان نسلى هستند که اول و آخرشان یکى و از یک سنخ است و خدا شنوا و دانا است‏.

آیه فوق، یکى دیگر از دلائل جعل الهى مقام نبوت و امامت است. این آیه مى‌فرماید: پیامبران الهى همانند آدم و نوح و ابراهیم، انتخاب جانشینى خود را به مردم واگذار نکردند؛ بلکه خداوند همان‌گونه که خود شان را انتخاب و انتصاب کرده بود،‌ جانشینان آنان را نیز برگزید.

یکى از پیامبران الهى حضرت ابراهیم است که طبق این آیه، همان‌گونه که خداوند خودش را برگزیده، آل آن حضرت را نیز براى مقام نبوت و امامت برگزیده است.

گزینش «آل ابراهیم» به مقام نبوت و امامت، در آیات ذیل نیز بیان شده است:

«وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْکِتَابَ وَآتَیْنَاهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ» (عنکبوت/ 27)

 و اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم و نبوت و کتاب آسمانى را در دودمانش قرار دادیم و پاداش او را در دنیا دادیم و او در آخرت از صالحان است.

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَإِبْرَاهِیمَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْکِتَابَ فَمِنْهُم مُهْتَدٍ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ. (حدید/ 26)

ما نوح و ابراهیم را فرستادیم، و در دودمان آن دو نبوت و کتاب قرار دادیم؛ بعضى از آنها هدایت یافته‏اند و بسیارى از آنها گنهکارند.

خداوند متعال درباره کیفیت انتخاب حضرت یوسف (علیه السلام) به عنوان جانشین حضرت یعقوب و پیامبرى براى بنى‌اسرائیل مى‌فرماید:

وَکَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الاَْحادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلى آلِ یَعْقُوبَ کَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِیمَ وَإِسْحاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (یوسف/6)

و این گونه پروردگارت تو را بر مى‌گزیند، و از تعبیر خواب ها به تو مى‌آموزد، و نعمتش را بر تو و خاندان یعقوب تمام و کامل مى‌کند، همان گونه که پیش ازاین، برپدرانت ابراهیم و اسحاق تمام کرد، به یقین، پروردگار تو دانا و حکیم است.

 روایاتى که در منابع شیعه و سنى نقل شده، در تعیین مصداق «آل ابراهیم» چند احتمال بیان شده ولى قدر متقین این است که مراد از آن، اسماعیل، اسحاق و یعقوب واسباط و از جمله رسول خدا صلى الله علیه وآله هستند.

سیوطى نقل کرده است:

وأخرج إسحاق بن بشر وابن عساکر عن ابن عباس فی قوله (إن الله اصطفى) یعنی اختار من الناس لرسالته (آدم ونوحا وآل إبراهیم) یعنی إبراهیم وإسمعیل وإسحق ویعقوب والأسباط (وآل عمران على العالمین) یعنی اختارهم للنبوة والرسالة على عالمی ذلک الزمان فهم ذریة بعضها من بعض فکل هؤلاء من ذریة آدم ثم ذریة نوح ثم من ذریة إبراهیم.

ابن عباس گفته: «ان الله اصطفی» یعنى؛ از میان مردم براى رسالتش برگزید «ادم و نوحا و آل ابراهیم» یعنی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط. «وآل عمران علی العالمین» یعنی؛ آنان را برای نبوت و رسالت بر عالمیان آن زمان برگزید پس آنان ذریه ای هستند که برخی آنان از برخی دیگر اند پس تمام آنها از ذریه آدم پس از آن از ذریه نوح پس از آن از ذریه ابراهیم هستند.

السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، الدر المنثور، ج2، ص180، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1993.

قتاده از مفسران اهل سنت مى‌گوید: رسول خدا صلى الله علیه وآله از آل ابراهیم است:

عبد الرزاق قال نا معمر عن قتادة فی قولة تعالى )إن الله اصطفى آدم ونوحا وآل إبراهیم وآل عمران على العالمین( قال: ذکر الله تعالى أهل بیتین صالحین ورجلین صالحین ففضلهما الله على العالمین فکان محمد صلى الله علیه وسلم من آل إبراهیم.

قتاده در ذیل این آیه مى‌‌گوید: خداوند دو اهل خانه صالح و دو مرد صالح را یاد آورى کرده سپس آنان را بر عالمیان برترى داده است. پس حضرت محمد صلی الله علیه وآله از آل ابراهیم است.‌

الصنعانی، عبد الرزاق بن همام الصنعانی (متوفای 211 هـ)، تفسیر القرآن، ج1، ص118، تحقیق: د. مصطفى مسلم محمد، دار النشر: مکتبة الرشد ـ الریاض، الطبعة الأولى 1410

بخارى بزرگترین محدث اهل سنت، و همچنین برخى دیگر از مفسران اهل سنت نقل کرده اند: ابن عباس در ذیل آیه: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ،‌ گفت: آل عمران، آل محمد است:

 قال: وَآلُ عِمْرَانَ الْمُؤْمِنُونَ مِنْ آلِ إِبْرَاهِیمَ، وَآلِ عِمْرَانَ، وَآلِ یَاسِینَ، وَآلِ مُحَمَّد صلى الله علیه وسلم یقول الله عز وجل: (إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ﴾ وَهُمُ الْمُؤْمِنُونَ.

آل عمران، مؤمنانى از آل ابراهیم،‌ آل عمران،‌ آل یاسین و آل محمد صلی الله علیه وآله است و مقصود از مؤمنان در آیه‌: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ،‌ همان مؤمنان اند.

البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج4، ص138، ح3431 تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة الثالثة، 1407 - 1987.

الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفای310)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج3، ص234، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ

إبن أبی حاتم الرازی التمیمی، ابو محمد عبد الرحمن بن محمد بن إدریس (متوفای327هـ)، تفسیر ابن أبی حاتم، ج2، ص635، تحقیق: أسعد محمد الطیب، ناشر: المکتبة العصریة - صیدا.

هدف از نقل این روایات،‌ صرف روشن کردن معناى آیه بود، تا در مقام استدلال به آن، براى خوانند تفهیم شود که مراد از «آل ابراهیم و آل عمران»‌چه کسانى هستند.

جالب توجه این است که اگر به دقت سخن مفسران اهل سنت را در ذیل آیه بررسى کنیم به مواردى بر مى‌خوریم که حتى ریز ترین نکته آیه نیز روشن مى‌شود.

محمد بن ادریس شافعى از بزرگترین فقهاى اهل سنت و رهبر فرقه شافعى در کتاب «احکام القرآن»،‌ »آل پیامبر» را همانند او برگزیده خدا معرفى مى‌کند و مى‌نویسد:

آل محمد الذین أمر رسول الله صلى الله علیه وسلم بالصلاة علیهم معه والذین اصطفاهم من خلقه بعد نبیه صلى الله علیه وسلم فإنه یقول )إن الله اصطفى آدم ونوحا وآل إبراهیم وآل عمران على العالمین( فاعلم أنه اصطفى الأنبیاء صلوات الله علیهم وآلهم.

آل محمد کسانى هستند که رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم دستور داده تا همراه خود حضرت بر آنها درود فرستاده شود. و کسانى هستند که خداوند آنان را از میان خلق خود بعد از پیامبرش برگزید؛ زیرا خداوند مى‌فرماید: خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید. پس بدان که خداوند انبیاء و آل آنان را برگزیده است.

الشافعی، ابو عبد الله محمد بن إدریس (‌متوفای204هـ)،أحکام القرآن، ج1، ص77، تحقیق: عبد الغنی عبد الخالق، ناشر: دار الکتب العلمیة ـ بیروت، 1400

عبارت «والذین اصطفاهم من خلقه بعد نبیه»،‌ اشاره به امر امامت و جانشینى رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم مى‌باشد و ابن ادریس شافعى تصریح مى‌کند که خداوند اهل بیت رسول خدا از میان بندگانش براى پیشواى امت برگزیده است.

از این سخن ابن ادریس نتیجه به دست مى‌آید که در نسل حضرت ابراهیم کسانى بودند که از جانب خداوند تنها مقام امامت (منهاى نبوت)‌ را داشتند و در نهایت خداوند مقام امامت را براى آنها جعل کرده است.

استدلال به آیه

علامه شیخ على بحرانى از علماى سر شناش شیعه براى اثبات الهى بودن انتصاب امامت بر اساس آیه فوق این‌گونه استدلال کرده است:

ومن البین أن فی آل إبراهیم أنبیاء وأئمة بإمامة مجردة من النبوة کالملوک المنصوبین من قبل الله فی بنی إسرائیل والاصطفاء واقع على الجمیع فتکون الإمامة باصطفاء الله کالنبوة، إذ لا تخصیص فی الآیة بالنبوة وإذا کانت الإمامة باصطفاء الله بطل أن تکون ثابتة باختیار الناس.

روشن است که در میان آل ابراهیم هم پیامبر بودند و هم کسانى که تنها مقام امامت را داشتند؛ مانند پادشاهانى که از جانب خدا در میان بنى اسرائیل منصوب بودند و انتخاب خدا بر تمام آنان واقع شد. پس امامت همانند نبوت به اختیار و انتخاب خداوند مى‌باشد و آیه اختصاص به نبوت ندارد. و هنگامى‌که ثابت شد امر امامت به انتخاب و اختیار خداوند است، انتخاب امام با اختیار مردم، یک امر باطلى است.

البحرانی، علی (متوفای1340هـ)، منار الهدى فی النص على إمامة الإثنی عشر (ع)، ص156، تحقیق: تنقیح وتحقیق وتعلیق: السید عبد الزهراء الخطیب،‌ ناشر: دار المنتظر للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت – لبنان، چاپ الأولى1405 - 1985 م

نتیجه این بخش

از مجموع تعبیرات مانند: «اِنِّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً، یا داود انا جعلناک خلیفة فى الارض، وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا، وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا، نجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثین، واجعل لى وزیرا من اهلى، وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ، إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إبراهیم وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ، که در آیات فوق بررسى شد؛ به دست مى‌آید، همانگونه که خداوند رسول خدا صلى الله علیه وآله را برگزیده، امامان بعد ایشان را نیز براى امامت و پیشوائى مردم برگزیده است و این گزینش فقط در اختیار خدا است نه در اختیار انسان؛‌ زیرا در این آیات، نسبت جعل و برگزیدن و انتخاب به خدا نسبت داده شده‌است و هنگامى که حضرت موسى مقام خلافت را براى هارون درخواست مى‌کند، از خدا درخواست مى‌کند؛ از اینجا روشن مى‌شود که تنها مرجع اعطاء این مقام خدا و تنها کسى هم که حق انتخاب امام را دارد، خداوند است.

 

بخش دوم: روایات

در بخش نخست تعدادى از آیاتى که بر نصب الهى مقام امامت دلالت مى‌کرد، مورد بحث قرار گرفت. صرف نظر از آیات قرآن، در منابع شیعه و اهل سنت، روایات فراوانى نیز داریم که ثابت مى‌نمایند، جعل مقام «امامت» به دست خداوند است.

الف: روایات اهل سنت

در منابع معتبر اهل سنت روایاتى از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم نقل شده که آن حضرت امر امامت را مقام الهى دانسته و تصریح نموده است که جعل و نصب آن به دست خدا است.

قبل از ذکر روایات یاد آور مى‌شویم که روایات این موضوع فراوان است؛ به گونه‌اى که تواتر معنوى دارند. از این رو، احتیاج به بررسى سندى ندارند و دلالت شان نیز بر اثبات مدعاى فوق صریح مى‌باشند.

روایت اول: « وَلَنْ تَعْدُوَ أَمْرَ اللَّهِ فِیکَ»

بخارى و مسلم نامدار ترین محدثان اهل سنت و صاحب صحیح ترین کتاب آنان پس از قرآن، در جریانى که مسیلمه، اسلام آوردنش را بر کسب جانشینى رسول خدا صلى الله علیه وآله، مشروط مى‌نماید، حدیثى را روایت نموده‌اند که رسول خدا صلى الله علیه وآله به او گوشزد مى‌نماید: خلافت بعد از من، امر خدا و در اختیار خدا است.

بخارى این جریان را در سه روایت با یک سند نقل کرده است:

حدثنا أبو الْیَمَانِ أخبرنا شُعَیْبٌ عن عبد اللَّهِ بن أبی حُسَیْنٍ حدثنا نَافِعُ بن جُبَیْرٍ عن بن عَبَّاسٍ رضی الله عنهما قال قَدِمَ مُسَیْلِمَةُ الْکَذَّابُ على عَهْدِ رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم فَجَعَلَ یقول: إن جَعَلَ لی مُحَمَّدٌ الْأَمْرَ من بَعْدِهِ تَبِعْتُهُ وَقَدِمَهَا فی بَشَرٍ کَثِیرٍ من قَوْمِهِ. فَأَقْبَلَ إلیه رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَمَعَهُ ثَابِتُ بن قَیْسِ بن شَمَّاسٍ وفی یَدِ رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم قِطْعَةُ جَرِیدٍ حتى وَقَفَ على مُسَیْلِمَةَ فی أَصْحَابِهِ فقال: «لو سَأَلْتَنِی هذه الْقِطْعَةَ ما أَعْطَیْتُکَهَا وَلَنْ تَعْدُوَ أَمْرَ اللَّهِ فِیکَ وَلَئِنْ أَدْبَرْتَ لیَعْقِرَنَّکَ الله وَإِنِّی لَأَرَاکَ الذی أُرِیتُ فِیکَ ما رأیت».

ابن عَبَّاسٍ رضى الله عنهما گفت: مُسَیْلِمَه ْکَذَّاب در زمان رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم مى‌گفت: اگر محمد امارت بعد از خودش را براى من قرار دهد از او پیروى مى‌کنم، او با افراد فراوان از قبیله‌اش به سمت آن حضرت آمد و رسول خدا صلى الله علیه وسلم به همراه ثابت بن قیس به او رو کرد و در حالى که در دستشان تکه چوبى بود به نزد او رفت و در مقابلش ایستاد و فرمود: «اگر این تکه چوب را از من بخواهى، به تو نخواهم داد وَ هرگز امر الله را در خود نخواهى دید و اگر پشت کنى (و اسلام نیاوری) قطعا خداوند تو را خوار خواهد کرد و من عاقبت تو را شوم مى‌بینم».

البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفاى256هـ)، صحیح البخاری، ج3،ص1325، ح3424، 4115، 7023، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

النیسابوری القشیری، ابوالحسین مسلم بن الحجاج(متوفاى261هـ)، صحیح مسلم، ج4، ص1780، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

در این روایت صراحتا رسول خدا صلى الله علیه وآله از جانشینى خود به «امر الله» یاد مى‌کند و همین بهترین دلیل بر این است که امامت و جانشینى بعد از رسول خدا امر الهى است نه امر بشرى.

روایت دوم: «الامر لله یضعه حیث یشاء»

رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم در آغاز بعثت و قبل از هجرت با فرستادن نامه سران قبائیل را به اسلام دعوت مى‌کرد و یا خود شخصاً‌ در میان آنها مى‌رفت، حتى گفته شده که خود آن حضرت در میان بازار مى‌آمد و مردم به سوى توحید ویگانه پرستى فرا مى‌خواند و مى‌گفت: قولوا لا اله الا الله تفلحوا».

 از جمله کسانى را که رسول خدا به اسلام دعوت کرد،‌ قبیله بنى عامر است که آن حضرت قبل از هجرت خودش به دعوت از آنها رفته بود.

زرقانى در «مناهل العرفان فى علوم القرآن» مى‌گوید:

ومما یذکر بالإعجاب والفخر لنبی الإسلام صلى الله علیه وسلم أنه عرض الإسلام على بنی عامر بن صعصعة وذلک قبل الهجرة وقبل أن تقوم للدین شوکة.

و از چیزهاى اعجاب انگیز و مایه افتخار پیامبر اسلام صلى الله علیه وسلم این است که آن حضرت قبل از هجرت و پیش از آنکه دین به شوکت قدرت دست‌یابد، اسلام را بر قبیله بنى عامر بن صعصعه عرضه کرد.

الزرقانی، محمد عبد العظیم (متوفای1367هـ)، مناهل العرفان فی علوم القرآن، ج1،‌ ص227،‌ دار النشر: دار الفکر – لبنان،‌ الطبعة: الأولى 1416هـ- 1996م،

‌ پس از این‌که رسول خدا این قبیله را دعوت نمود، مردى از آنان به نام «بحیره» گفت: اگر ما اسلام بیاوریم آیا خلافت بعد از خودت را به ما مى‌دهی؟ رسول خدا صلى الله علیه وآله در همانجا تصریح نمود که واگذارى امر خلافت و امامت بعد از خودش به انتخاب خداوند ‌است نه به انتخاب پیامبر و دیگران.

ابن کثیر و ابن حجر و گروهى از سیره نویسان این جریان را این‌گونه نقل کرده‌اند:

حدثنی الزهری أنه أتى بنى عامر بن صعصعة، فدعاهم إلى الله وعرض علیهم نفسه. فقال له رجل منهم یقال له بیحرة (بحیرة) بن فراس: والله لو أنى أخذت هذا الفتى من قریش لأکلت به العرب، ثم قال له: أرأیت إن نحن تابعناک على أمرک، ثم أظهرک الله على من یخالفک أیکون لنا الامر من بعدک؟ قال:«الامر لله یضعه حیث یشاء». قال: فقال له: أفنهدف نحورنا للعرب دونک، فإذا أظهرک الله کان الامر لغیرنا! لا حاجة لنا بأمرک. فأبوا علیه.

زهرى مى‌گوید: رسول خدا صلى الله علیه وآله بر قبیله بنى عامر بن صعصعه وارد شد و آنها را به سوى خداوند دعوت کرد و خودش را به عنوان فرستاده خدا معرفى نمود مردى به نام بیحره (یا بحیره در برخى از منابع فراس بن عبدالله بن سلمة العامرى آمده،) که از بزرگان آن قبیله بود به قوم خود گفت: به خدا سوگند اگر من این جوان از قریش را برگزینم توسط او تمام عرب را مى‌گیرم سپس به رسول خدا عرض کرد: اگر ما امر تورا متابعت کنیم و خداوند تو را بر مخالفانت پیروز گرداند؛ آیا امر جانشنى بعد از تو براى ما خواهد بود؟ رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: این امر به دست خداست به هر کسى بخواهد مى‌دهد. آن مرد گفت‌: آیا مى خواهى سینه هاى ما را مورد هدف [تیر های] جنگجویان عرب قرار دهى و هنگامى که خداوند تو را پیروز گرداند جانیشنى تو براى غیر ما باشد! در این صورت ما به امر تو محتاج نیستیم و آنها از دعوت رسول خدا سرباز زدند.

ابن کثیر الدمشقی، إسماعیل بن عمر ابوالفداء القرشی (متوفای774هـ)، السیرة النبویة، ج2، ص158، طبق برنامه الجامع الکبیر.

ابن کثیر الدمشقی، إسماعیل بن عمر ابوالفداء القرشی (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة،ج3، ص171، ناشر: مکتبة المعارف– بیروت.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای852هـ)، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج1، ص52، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة الأولى، 1412هـ - 1992م.

الحلبی، علی بن برهان الدین (متوفاى1044هـ)، السیرة الحلبیة فی سیرة الأمین المأمون، ج2، ص154، ناشر: دار المعرفة - بیروت – 1400.

ابن الجزری، شمس الدین محمد بن محمد (متوفای833هـ)،‌ مناقب الأسد الغالب، ج1، ص161، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، اسم المؤلف: شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی الوفاة: 748هـ، دار النشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت - 1407هـ - 1987م، الطبعة: الأولى، تحقیق: د. عمر عبد السلام تدمرى

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج1، ص286، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

الکلاعی الأندلسی، ابوالربیع سلیمان بن موسی (متوفاى634هـ)، الإکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله والثلاثة الخلفاء، ج1، ص304، تحقیق د. محمد کمال الدین عز الدین علی، ناشر: عالم الکتب - بیروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ.

النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج16، ص215، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.

روایت سوم:‌ «لیس ذلک إلى إنما ذلک إلى الله عز وجل یجعله حیث یشاء»

در روایت قبل بیان شد که خود رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم از قبیله بنى عامر دعوت به اسلام کرد و بحیره اسلام آوردنشان را مشروط به واگذارى امر خلافت نمود؛‌ اما روایت دوم، جریان آمدن سران همین قبیله (به نام عامر بن الطفیل و اربد بن ربیعه) را به عنوان یک هیئت نزد پیامبر بازگو مى‌نماید؛ همچنانکه نمایندگى‌هایى دیگرى از قبائل دیگر، نیز به خدمت حضرت مى‌رسیدند و اسلام مى‌آوردند؛ اما اشخاص نامبرده منظورشان اسلام آوردن نبود؛ بلکه طبق نقشه‌اى که داشتند مى‌خواستند حضرت را به قتل برسانند.

آنان قبل از این‌که بخواهند نقشه خود را عملى کنند (‌با قدرت خداوند به این هدف شوم شان دست نیافتند)، با حضرت گفتگویى داشتند که پاسخ حضرت صراحت بر این دارد که مقام امامت الهى است و جعل و نصب امام در اختیار خداوند است.

داستان وفود و حضور این دو شخص را قرطبى و بغوى و برخى از مفسران اهل سنت، در ذیل آیات: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّه... یُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاء ‏(رعد/11- 13»، این‌گونه نقل کرده‌اند:

وقال عبد الرحمن بن زید: نزلت هذه الآیات فی عامر بن الطفیل وأربد بن ربیعة وکانت قصتهما على ما روى الکلبی عن أبی صالح عن ابن عباس رضی الله عنهما قال: أقبل عامر بن الطفیل وأربد بن ربیعة وهما عامریان یریدان رسول الله صلى الله علیه وسلم وهو جالس فی المسجد فی نفر من أصحابه فدخلا المسجد فاستشرف الناس لجمال عامر وکان أعور وکان من أجل الناس فقال رجل: یا رسول الله هذا عامر بن الطفیل قد أقبل نحوک فقال: دعه فإن یرد الله به خیرا یهده فأقبل حتى قام علیه فقال: یا محمد مالی إن أسلمت؟ قال: لک ما للمسلمین وعلیک ما على المسلمین. قال: أتجعل لی الأمر بعدک؟ قال: لیس ذلک إلی إنما ذلک إلى الله عز وجل یجعله حیث یشاء...

عبد الرحمن بن زید گفته: این آیات در باره عامر بن طفیل و اربد بن ربیعه نازل شده است. طبق روایت ابن عباس، قصه آنها این است که این دو نفر نزد رسول خدا آمدند در حالى که نزد آن حضرت در میان اصحابش نشسته بودند. این دو نفر وارد شدند. مردم به خاطر زیبائى که عامر داشت و از بزرگان قومش بود و از طرفى نیز اعور بود، بر خواستند. مردى گفت:‌ اى رسول خدا این عامر بن طفیل است که به سوى شما آمده است. رسول خدا فرمود: او را به حال خودش بگذارید اگر خدا در مورد او خیر را بخواهد او را هدایت مى‌کند. عامر به حضرت رو آورد تا نزد رسول خدا ایستاد و گفت:‌ اى محمد! اگر من اسلام بیاورم چى چیزى برایم مى‌رسد؟ حضرت فرمود: هرچه براى مسلمانان است براى تو نیز هست و آنچه بر ضرر مسلمانان است بر ضرر تو هم مى‌باشد. عامر گفت: ‌آیا امر بعد از خودت را براى من قرار مى‌دهی؟ حضرت فرمود: اختیار این کار به دست من نیست؛ بلکه در اختیار خداوند است براى هرکسى که بخواهد قرار مى‌دهد.و...

البغوی، الحسین بن مسعود (متوفاى516هـ)، تفسیر البغوی، ج3، ‌ص9،‌ تحقیق: خالد عبد الرحمن العک، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

الأنصاری القرطبی، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحکام القرآن، ج9، ص297، ناشر: دار الشعب – القاهرة.

الواحدی النیسابوری، أبی الحسن علی بن أحمد، أسباب نزول الآیات، ص184، ناشر: مؤسسة الحلبی وشرکاه للنشر والتوزیع – القاهرة، 1388 - 1968 م.

النیسابوری، نظام الدین الحسن بن محمد بن حسین المعروف بالنظام الأعرج (متوفاى 728 هـ)، تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج4، ص 148، تحقیق: الشیخ زکریا عمیران، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ - 1996م.

الثعالبی، عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف (متوفاى875هـ)، الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج5، ص276، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات – بیروت.

اللباب فی علوم الکتاب، اسم المؤلف: أبو حفص عمر بن علی ابن عادل الدمشقی الحنبلی الوفاة: بعد 880 هـ، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان - 1419 هـ -1998م، الطبعة: الأولى، تحقیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود والشیخ علی محمد معوض

منابع دیگر اهل سنت نیز این داستان را آورده اند:

ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى630هـ) الکامل فی التاریخ، ج2، ص167، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.

السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى911هـ)، الخصائص الکبرى، ج2،‌ ص29، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1405هـ - 1985م.

النیسابوری، أبو الفضل أحمد بن محمد المیدانی (متوفای518هـ)، مجمع الأمثال، ج2، ص57، تحقیق: محمد محیى الدین عبد الحمید، دار النشر: دار المعرفة - بیروت

النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج3، ص37، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.

الزیلعی، عبدالله بن یوسف ابومحمد الحنفی (متوفاى762هـ)، تخریج الأحادیث والآثار الواقعة فی تفسیر الکشاف للزمخشری، ج2، ص189، تحقیق: عبد الله بن عبد الرحمن السعد، ناشر: دار ابن خزیمة - الریاض، الطبعة: الأولى، 1414هـ.

روایت چهارم: «إن الملک لله یجعله حیث یشاء»

ابن کثیر از ابو نعیم اصفهانى داستان رفتن رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را در میان قبیله کنده از ابن عباس نقل کرده است. ابن عباس مى‌گوید: با پیامبر خدابه سوى قبائل رفتم و قبیله ها را نشانش دادم. آن حضرت ابتدا قبیله کنده را براى دعوت انتخاب کرد:

وقد روى الحافظ أبو نعیم من طریق عبد الله بن الاجلح ویحیى بن سعید الاموی کلاهما عن محمد بن السائب الکلبی عن أبی صالح عن ابن عباس عن العباس قال: قال لی رسول الله: لا أرى لی عندک ولا عند أخیک منعة فهل أنت مخرجی إلى السوق غدا حتى نقر فی منازل قبائل الناس وکانت مجمع العرب قال فقلت: هذه کندة ولفها وهی أفضل من یحج البیت من الیمن وهذه منازل بکر بن وائل وهذه منازل بنی عامر بن صعصعة فاختر لنفسک قال: فبدأ بکندة فأتاهم فقال: ممن القوم؟ قالوا: من أهل الیمن قال: من أی الیمن؟ قالوا: من کندة. قال: من أی کندة؟ قالوا: من بنی عمرو بن معاویة قال: فهل لکم إلى خیر؟ قالوا: وما هو؟ قال: تشهدون أن لا إله إلا الله وتقیمون الصلاة وتؤمنون بما جاء من عند الله. قال عبد الله بن الاجلح وحدثنی أبی عن اشیاخ قومه أن کندة قالت له: إن ظفرت تجعل لنا الملک من بعدک فقال رسول الله: إن الملک لله یجعله حیث یشاء. فقالوا: لا حاجة لنا فیما جئتنا به.

ابن عباس مى‌گوید: رسول خدا صلى الله علیه وسلم به من فرمود: من براى خود مانعى نمى‌بینم که با تو و برادرت باشم،‌ آیا همراه من فردا به سوى بازار مى‌روى تا درب خانه هاى قبائل عرب را بکوبیم؟ ابن عباس مى‌گوید: با حضرت رفتم و به آن حضرت قبائل را نشان دادم، این قبیله کنده آنهم خانه هاى قبیله بکر بن وائل و این هم خانه هاى بین عامر است،‌ اختیار هر کدام به دست تو است که از کجا شروع مى‌کنى.

آن‌حضرت به نزد قبیله کنده آمده و ‏فرمود: شما از کدام محل هستید؟ گفتند:‌ از یمن! فرمود: از کدام قبیله؟از بنى کندة. فرمود: از کدام تیره؟ گفتند: از بنى عمرو بن معاویة! حضرت فرمود: پیشنهاد خیرى براى شما دارم! گفتند: چیست؟ فرمود: گواهى دهید که معبودى جز خداى یکتا نیست و نماز بر پا دارید،وبدانچه از نزد خداى تعالى آمده ایمان آورید!

قبیله کنده در پاسخ گفتند: اگر پیروز شدى سلطنت پس از خود را براى ما قرار مى‌دهى؟ رسول خدا صلى الله علیه وسلم در پاسخشان فرمود: سلطنت از آن خداى تعالى است که در هر جا که بخواهد آنرا قرار مى‌دهد!

قبیله مزبور که این سخن را شنیدند پاسخ دادند: ما را در آنچه برایمان آورده‏اى نیازى نیست!

ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى774هـ)، البدایة والنهایة، ج3، ص140، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.

ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى774هـ)، السیرة النبویة، ج2، ص159، طبق برنامه الجامع الکبیر.

روایت چهارم:« لو سألنى سیابة من الأرض ما فعلت»

یمامه سرزمینى در میان نجد و بحرین است. در زمان بعثت رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم شخصى به نام «هوذه‌ بن على الحنفی» که نصرانى بود،‌ حاکم آن سرزمین بود. رسول خدا صلى الله علیه وآله او را نیز به دین اسلام دعوت کرد. او اسلام آوردنش را به واگذارى مقام جانشینى مشروط کرد. رسول خدا فرمود: حتى اگر قطعه از زمین را بخواهى نمى‌دهم.

نامه رسول خدا را علماى اهل سنت با کم و زیاد کردن جزئیات آورده اند. کاملترین متن آن را محمد بن ابى بکر زرعى، مشهور به ابن قیم جوزى، متوفاى (750هـ)، نقل کرده است:

وکتب النبی صلی الله علیه وسلم إلى صاحب الیمامة هوذة بن علی وأرسل به مع سلیط بن عمرو العامری. بسم الله الرحمن الرحیم من محمد رسول الله إلى هوذة بن علی سلام على من اتبع الهدى واعلم أن دینی سیظهر إلى منتهى الخف والحافر فأسلم تسلم وأجعل لک ما تحت یدیک فلما قدم علیه سلیط بکتاب رسول الله صلی الله علیه وسلم مختوما أنزله وحیاه واقترأ علیه الکتاب فرد ردا دون رد وکتب إلى النبی صلی الله علیه وسلم ما أحسن ما تدعو إلیه وأجمله والعرب تهاب مکانی فاجعل إلی بعض الأمر أتبعک وأجاز سلیطا بجائزة وکساه أثوابا من نسج هجر فقدم بذلک کله على النبی صلی الله علیه وسلم فأخبره وقرأ النبی صلی الله علیه وسلم کتابه فقال: لو سألنی سیابة من الأرض ما فعلت باد وباد ما فی یدیه.

پیامبر صلى‌الله علیه و آله به حاکم یمامه،‌ هوذة‌ بن على نامه‌اى نوشت و آن را توسط «سلیط بن عمرو عامری»،به نزد او فرستاد. متن نوشته رسول خدا این است:

«به نام خداوند بخشنده مهربان، از محمّد رسول خدا به هوذة بن على حنفى.

درود بر آن که پیرو هدایت شد. بدان که دین من به زودى سراسر جهان را خواهد گرفت. پس اسلام آور تا سلامت بمانى تا آن چه را که در دست دارى براى تو قرار دهم.

سلیط، نامه پیغمبر صلى‌الله علیه و آله را مهر زده شده به هوذة تسلیم کرد. هوذة، نامه را خواند و سلیط را مورد احترام قرار داد و به وى صله بخشید و او را خلعت داد و به پیغمبر صلى‌الله علیه و آله نوشت:

«چه نیکو و زیباست طریقتى که بدان دعوت مى‌کنى. من شاعر و خطیب قوم خویشم و عرب از موقعیّت من هراس به دل دارند. پس بخشى از این امر (نبوّت) را به من واگذار تا تو را پیروى کنم.»

پیامبر صلى‌الله علیه و آله پاسخ داد «اگر حتى قطعه‌اى زمین از من بخواهى، هرگز به تو نخواهم داد.»

الزرعی الدمشقی الحنبلی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أبی بکر أیوب (مشهور به ابن القیم الجوزیة ) (متوفاى751هـ)، زاد المعاد فی هدی خیر العباد، ج3، ص696، تحقیق: شعیب الأرناؤوط - عبد القادر الأرناؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - مکتبة المنار الإسلامیة - بیروت - الکویت، الطبعة: الرابعة عشر، 1407هـ – 1986م

ابن الجوزی، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن الجوزی (متوفای597هـ)، الوفا بأحوال المصطفى، ج1، ص754، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان،‌ الطبعة: الأولى 1408هـ-1988م

ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج3، ص290، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1358.

الزهری، محمد بن سعد بن منیع ابوعبدالله البصری (متوفاى230هـ)، الطبقات الکبرى، ج1، ص262، ناشر: دار صادر - بیروت.

النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج18، ص109، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.

محمد بن ابو بکر زرعى حنبلى (ابن جوزی) بعد از نقل این ماجرا مى‌نویسد:

وذکر الواقدی أن أرکون دمشق عظیم من عظماء النصارى کان عند هوذة فسأله عن النبی صلی الله علیه وسلم فقال: جاءنی کتابه یدعونی إلى الإسلام فلم أجبه قال الأرکون: لم لا تجیبه؟ قال: صننت بدینی وأنا ملک قومی وإن تبعته لم أملک قال بلى والله لئن تبعته لیملکنک فإن الخیرة لک فی اتباعه وإنه للنبی العربی الذی بشر به عیسى بن مریم وإنه لمکتوب عندنا فی الإنجیل محمد رسول الله.

واقدى گفته: پیشواى (اسقف) دمشق بزرگى از برزگان نصارى نزد هوذه بود. ارکون از رسول خدا از او پرسید. هوذه گفت:‌ نامه او به من رسید و مرا به اسلام دعوت کرد اما من دعوت او را اجابت نکردم. ارکون گفت: چرا! گفت: من دینم را نگه داشتم و من زمامدار قوم خودم هستم اگر از او پیروى کنم مالک دیگر زمامدار نیستم. ارکون گفت: بلى قسم به خدا اگر از او پیروى مى‌کردى تو را زمامدار مى‌کرد پس اختیار با خودت مى‌باشد که از او پیروى کنى یانه. و همانا او پیامبر عربى است که عیسى بن مریم به آمدنش بشارت داده و در انجیل ما اسم او محمد فرستاده خدا نوشته شده است.

الزرعی الدمشقی الحنبلی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أبی بکر أیوب (مشهور به ابن القیم الجوزیة ) (متوفاى751هـ)، زاد المعاد فی هدی خیر العباد، ج3، ص697، تحقیق: شعیب الأرناؤوط - عبد القادر الأرناؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - مکتبة المنار الإسلامیة - بیروت - الکویت، الطبعة: الرابعة عشر، 1407هـ – 1986م

طبق گزارش منابع فوق، هوذه عبارت‌ »بعض الامر» را گفته بود؛ اما در منابع فراوان دیگر سخن او این‌گونه نقل شده است:

وکان هوزة بن علی الحنفی قد کتب إلى النبی صلى الله علیه وسلم یسأله أن یجعل الأمر له من بعده على أن یسلم ویصیر إلیه فینصره. فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم: لا ولا کرامة اللهم اکفنیه فمات بعد قلیل.

هوذه بن على الحنفى به رسول خدا صلى الله علیه وسلم نوشت و از آن حضرت خواست اگر امر بعد از خودش را براى او قرار دهد،‌ اسلام مى‌آورد و به او مى‌گرود و یارى مى‌کند. رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود: در اسلام آوردن او کرامتى نیست،‌ خدایا شرش مرا حفظ کن. پس بعد از مدت کمى مرد.

البلاذری، أحمد بن یحیی بن جابر (متوفاى279هـ)، فتوح البلدان، ج1، ص97، تحقیق: رضوان محمد رضوان، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت – 1403هـ.

قدامة بن جعفر (متوفاى337هـ)، الخراج وصناعة الکتابة، ج1، ص282، تحقیق: محمد حسین الزبیدی، ناشر: دار الرشید - العراق، الطبعة: الأولى.

در منابع دیگر این‌گونه آمده است:

فقال هوذة: إِن جعل الأمر لی من بعده سرت إِلیه، وأسلمت، ونصرته، وإلا قصدت حربه. فقال النبی صلى الله علیه وسلم: لا ولا کرامة، اللهم اکفنیه.

أبو الفداء عماد الدین إسماعیل بن علی (متوفاى732هـ)، المختصر فی أخبار البشر، ج1، ص282، طبق برنامه الجامع الکبیر.

ابن الوردی، زین الدین عمر بن مظفر (متوفاى749هـ)، تاریخ ابن الوردی، ج1، ص121، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان / بیروت، الطبعة: الأولى 1417هـ - 1996م

العلیمی الحنبلی، مجیر الدین عبد الرحمن بن محمد بن عبد الرحمن بن محمد (متوفاى927هـ) الأنس الجلیل بتاریخ القدس والخلیل، ج1، ص203، تحقیق: عدنان یونس عبد المجید نباتة، ناشر: مکتبة دندیس - عمان 1420هـ- 1999م.

این روایاتى که از منابع خود اهل سنت نقل شد،‌ به صورت روشن بیان مى‌کنند که رسول خدا در پاسخ همه کسانى که اسلام آوردنشان را مشروط به واگذارى خلافت آن حضرت کرده بودند، فرمودند: نصب و جعل این امر به دست خدا است.

ب:‌ روایات شیعه

گذشته از روایات فوق که در منابع شیعه نیز نقل شده، روایات فراوان دیگرى نیز از امامان معصوم علیهم السلام وجود دارد که الهى بودن انتخاب امام را ثابت مى‌کنند و صراحت در این مورد دارند.

مرحوم کلینى در کتاب کافى یک باب را با عنوان «بَابُ أَنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ...» گشوده و در آن روایات متعددى نقل کرده‌است:

روایت اول: « مَا ذَاکَ إِلَیْنَا وَمَا هُوَ إِلَّا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ»

نخستین روایت در این باب، این روایت صحیح از امام صادق علیه السلام است:

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ: حَدَّثَنِی عُمَرُ بْنُ أَبَانٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَذَکَرُوا الْأَوْصِیَاءَ وَذَکَرْتُ إِسْمَاعِیلَ فَقَالَ: لَا وَاللَّهِ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَا ذَاکَ إِلَیْنَا وَمَا هُوَ إِلَّا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ یُنْزِلُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ.

ابو بصیر مى‌گوید: خدمت امام صادق علیه السلام بودم که نام اوصیاء را بردند و من هم اسماعیل را نام بردم. حضرت فرمود: نه به خدا، اى ابا محمد، تعیین امام در اختیار ما نیست، این کار تنها به دست خداست که در باره هر یک پس از دیگرى فرو مى‌فرستد.

الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الکافی، ج1، ص279، بَابُ أَنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْهُودٌ مِنْ وَاحِدٍ إِلَى وَاحِدٍ،‌ ح1، ناشر: اسلامیه‏، تهران‏، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش.

سند روایت:

در سند روایت، افراد ذیل:

1. حسین بن محمَّد. 2. مُعَلَّى بْن محمَّد. 3. حَسَنِ بْن على الْوَشَّاءِ.4. عُمَرُ بْنُ أَبَان. 5. أَبِى بَصِیر وجود دارد که از نظر رجالى آن ها را بررسى مى‌نماییم:

حسین بن محمد بن عامر:

آقاى خویى مى‌گوید: حسین بن محمد بن عامر، همان حسین بن محمد بن عمران بن ابى بکر اشعرى قمى است که از مشایخ مرحوم ثقة الاسلام کلینى مى‌باشد و ایشان از او روایت فراوان نقل کرده و این شخص موثق است:

الحسین بن محمد بن عامر: = الحسین بن محمد بن عمران بن أبی بکر. من مشایخ الکلینی - قدس سره - یروی عنه کثیرا، وهو الحسین بن محمد ابن عمران بن أبی بکر الأشعری القمی، الثقة الآتی.

الموسوی الخوئی، السید أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحدیث وتفصیل طبقات الرواة، ج7، ص83، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م

نجاشى از رجال شناسان معروف، در باره این راوى مى‌گوید:

الحسین بن محمد بن عمران بن أبی بکر الأشعری القمی، أبو عبد الله ثقة. له کتاب النوادر، أخبرناه محمد بن محمد، عن أبی غالب الزراری، عن محمد بن یعقوب عنه.

حسین بن محمد بن عمران بن ابى بکر اشعرى قمى کنیه اش ابو عبد الله ثقه است. او کتاب نوادر دارد که محمد بن محمد از ابو غالب زرارى از محمد بن یعقوب از آن کتاب خبر داده است.

النجاشی الأسدی الکوفی، ابوالعباس أحمد بن علی بن أحمد بن العباس (متوفاى450هـ)، فهرست أسماء مصنفی الشیعة المشتهر ب‍ رجال النجاشی، ص66، تحقیق: السید موسی الشبیری الزنجانی، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ.

معلى بن محمد بصری:

دومین راوى، معلى بن محمد بصرى است. گرچه ابن غضائرى و برخى دیگر به پیروى از ابن غضائرى، ایشان را مضطرب الحدیث والمذهب دانسته و مى‌گویند: او از ضعفاء روایت مى‌کرده است؛ اما آقاى خویى این سخنان را رد کرده و معلى بن محمد را موثق مى‌داند و مى‌گوید:

أقول: الظاهر أن الرجل ثقة یعتمد على روایاته. وأما قول النجاشی من اضطرابه فی الحدیث والمذهب فلا یکون مانعا عن وثاقته، أما اضطرابه فی المذهب فلم یثبت کما ذکره بعضهم، وعلى تقدیر الثبوت فهو لا ینافی الوثاقة، وأما اضطرابه فی الحدیث فمعناه أنه قد یروی ما یعرف، وقد یروی ما ینکر، وهذا أیضا لا ینافی الوثاقة. ویؤکد ذلک قول النجاشی: وکتبه قریبة. وأما روایته عن الضعفاء على ما ذکره ابن الغضائری، فهی على تقدیر ثبوتها لا تضر بالعمل بما یرویه عن الثقات، فالظاهر أن الرجل معتمد علیه.

مى‌گویم: ظاهراً این راوى ثقه است و مى‌توان بر روایاتش اعتماد کرد. اما سخن نجاشى که او را مضطرب الحدیث و مذهب قلمداد کرده، مانع از وثاقتش نیست؛ زیرا همان‌گونه که برخى از رجالیون گفته اند، اضطراب مذهب او ثابت نیست. بر فرض ثبوت،‌ این هم منافات با وثاقت او ندارد. اما اضطراب در روایت معنایش این است که او گاهى چیزى شناخته شده و گاهى چیزى منکر را روایت مى‌کرده و این نیز منافات با وثاقت ندارد.؟؟؟؟ اما این‌که گفته او از ضعفاء روایت مى‌کند برفرضى این که درست باشد، این مطلب هیچ گونه ضررى در عمل کردن به روایات او که از ثقات نقل کرده نمى‌زند. در نتیجه این مرد مورد اعتماد است.

الموسوی الخوئی، السید أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحدیث وتفصیل طبقات الرواة، ج19، ص280، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م

مرحوم سید بحر العلوم کلامى را در باره معلى بن محمد از علامه مجلسى نقل کرده است که سخن ابن غضائرى و دیگران را نقد مى‌کند:

معلى بن محمد البصری. أبو الحسن، وقیل: أبو محمد، أکثر عنه الکلینی، له کتب روى عنه أبو علی الأشعری والحسین بن حمدان والحسین بن سعید والحسن ابن محمد، وهو ابن عامر الأشعری الثقة، وعلی بن إسماعیل ومحمد بن الحسن ابن الولید. وقال المجلسی: (لم نطلع على خبر یدل على اضطرابه فی الحدیث والمذهب...) وفی (الوجیزة): (ولا یضر ضعفه لأنه من مشایخ الإجازة) وفی (المعراج) - نقلا عن بعض معاصریه - القول بصحة حدیثه لکونه من المشائخ...

معلى بن محمد بصرى،‌ کنیه اش ابو الحسن و گفته شده ابو محمد است. کلینى از او بسیار روایت کرده است. او داراى کتابهایى است. ابو على اشعرى،‌ حسین بن حمدان،‌ حسین بن سعید حسن بن محمد (منظور ابن عامر اشعرى قمى موثق است)، على بن اسماعیل، محمد بن الحسن بن ولید از او روایت کرده اند.

علامه مجلسى گفته است: من روایتى که اضطراب در حدیث و مذهب او را بیان کند نیافتم. و علامه در وجیزه گفته است: این موارد ضعف او را نمى‌رساند؛ زیرا او از مشایخ اجازه است. و در کتاب المعراج از برخى معاصرینش نقل کرده که روایات او صحیح است زیرا از مشایخ است.

الطباطبایی، السید مهدی بحر العلوم (متوفای1212هـ)، الفوائد الرجالیة، ج3، ص340، تحقیق وتعلیق: محمد صادق بحر العلوم، حسین بحر العلوم، ناشر: مکتبة الصادق - طهران، الطبعة الأولى: 1363ش

محدث نورى نیز در خاتمة المستدرک او را موثق مى‌داند و مى‌نویسد:

واما المعلى فذکره الشیخ فی الفهرست، وفی من لم یرو عنهم (علیهم السلام)، وذکر کتبه والطریق إلیها ولم یطعن علیه، ولکن فی النجاشی: مضطرب الحدیث والمذهب...

 ولا یخفى أن روایة المفید کتبه، عن شیخه ابن قولویه، عن الجلیل الحسن الأشعری تنافی الاضطراب فی المقامین، وکذا روایة شیخ القمیین محمد ابن الحسن بن الولید عنه کما فی الفهرست فی ترجمة أبان بن عثمان، وکذا الحسین بن سعید کما فی التهذیب فی باب الزیادات فی القضایا والاحکام، والثقة الجلیل أبو علی الأشعری أحمد بن أحمد بن إدریس کما فی الکافی فی باب الصبر، وباب الجلوس فی کتاب العشرة، وعلی بن إسماعیل المیثمی.

 وبعد روایة هؤلاء الأجلة عنه - وفیهم أبو علی الذی قالوا فیه: صحیح الروایة، وابن الولید المعلوم حاله فی التحرز عن الضعفاء بل المتهمین، واکثار الکلینی من الروایة عنه بتوسط أبی بکر الأشعری- یمکن استظهار وثاقته بل جلالته کما نص علیه الشارح. حیث قال: یظهر من کتاب کمال الدین، والغیبة، والتوحید جلالة هذا الرجل، واعتمد علیه المشایخ العظام، ولم نطلع على خبر یدل على اضطرابه فی الحدیث والمذهب کما ذکره بعض الأصحاب، وعلى ای حال فأمره سهل لکونه من مشایخ الإجازة لکتاب الوشاء غالبا ولغیره قلیلا، انتهى.

شیخ طوسى در فهرست معلى را در شمار کسانى که از معصوم روایت نکرده ذکر کرده و از کتابها و طرقش نام برده؛ اما هیچ طعنى در باره او نگفته است. ولى نجاشى او را مضطرب الحدیث و مذهب قلمداد کرده است.

پوشیده نیست که روایت کردن شیخ مفید کتابهاى او را از طریق استادش ابن قولویه از حسن اشعرى، منافات با اضطراب او در حدیث و مذهب دارد. و نیز روایت بزرگانى همانند: شیخ قمیان محمد بن حسن بن ولید، حسین بن سعید و ثقه جلیل ابو على اشعرى احمد بن احمد بن ادریس و على بن اسماعیل میثمى، منافات با سخن ابن غضائرى دارد.

بعد از روایت این بزرگان از او،‌ (که در میان آنها ابو على است که در باره او گفته اند: او صحیح الروایت است و نیز ابن ولید که در دورى از ضعفاء و متهمان مشهور است و نیز فراوان روایت نقل کردن کلینى از او توسط ابى بکر اشعری) ممکن است وثاقت بلکه جلالت او ظاهر و کشف شود. چنانچه شارح بر این مطلب تصریح کرده و گفته است: از کتاب کمال الدین، الغیبة و توحید شیخ صدوق جلالت این شخص ظاهر مى‌شود و بر روایات این شخص بزرگان از مشایخ اعتماد کرده اند. و من بر خبرى که نشانگر اضطراب او در روایت و مذهب باشد، دست نیافتم. به هر تقدیر، امر او آسان است؛ زیرا او از مشایخ اجازه کتاب وشاء غالباً براى کتاب غیر وشاء در برخى موارد مى‌باشد.

الطبرسی، میرزا الشیخ حسین النوری (متوفای1320هـ) خاتمة المستدرک، ج5، ص324، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، ناشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث - قم – ایران، الطبعة الاولی 1415

حسن بن على وشاء:

سومین راوى،‌ حسن بن على وشاء است. آقاى خویى مى‌گوید:‌ ایشان همان حسن بن على بن زیاد وشاء است که نجاشى در باره او مى‌نویسد:

الحسن بن علی بن زیاد الوشاء بجلی کوفی، قال أبو عمرو: ویکنى بأبی محمد الوشاء وهو ابن بنت الیاس الصیرفی خزاز من أصحاب الرضا علیه السلام وکان من وجوه هذه الطائفة.

حسن بن على بن زیاد وشاء بجلى،‌ اهل کوفه است. ابو عمرو کشى گفته است: کنیه او ابو محمد وشاء و پسر دختر الیاس صیرفى خزاز از اصحاب امام رضا علیه السلام مى‌باشد. او از چهره‌هاى سرشناس وبزرگان شیعه بود.

النجاشی الأسدی الکوفی، ابوالعباس أحمد بن علی بن أحمد بن العباس (متوفاى450هـ)، فهرست أسماء مصنفی الشیعة المشتهر ب‍ رجال النجاشی، ص39، تحقیق: السید موسی الشبیری الزنجانی، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ.

علامه حلى نیز در خلاصة‌الاقوال این عبارات را آورده است:

الحسن بن علی بن زیاد الوشاء، بجلی، کوفی. قال الکشی: یکنى بابی محمد الوشاء، وهو ابن بنت الیاس الصیرفی، خیر من أصحاب الرضا (علیه السلام)، وکان من وجوه هذه الطائفة.

الحلی الأسدی، جمال الدین أبو منصور الحسن بن یوسف بن المطهر (متوفاى726هـ) خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص104، تحقیق: فضیلة الشیخ جواد القیومی، ناشر: مؤسسة نشر الفقاهة، الطبعة: الأولى، 1417هـ.

عمر بن ابان الکلبی:

عمر بن ابان نیز از جمله موثقان است. نجاشى در باره او مى‌نویسد:

عمر بن أبان الکلبی: أبو حفص مولى کوفی، ثقة، روى عن أبی عبد الله علیه السلام، له کتاب، یرویه جماعة، منهم: عباس بن عامر القصبانی.

عمر بن ابان کلبى، کنیه اش ابو حفص، غلام کوفى و ثقه است. او از امام صادق علیه السلام روایت کرده و داراى کتابى است که گروهى آن را روایت کرده و از جمله آنها عباس بن عامر قصبانى است.

النجاشی الأسدی الکوفی، ابوالعباس أحمد بن علی بن أحمد بن العباس (متوفاى450هـ)، فهرست أسماء مصنفی الشیعة المشتهر ب‍ رجال النجاشی، ص285، تحقیق: السید موسی الشبیری الزنجانی، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ.

علامه حلى نیز در خلاصة الاقوال مى‌نویسد:

عمر بن ابان الکلبی، أبو حفص، مولى کوفی، ثقة، روى عن أبی عبد الله (علیه السلام).

الحلی الأسدی، جمال الدین أبو منصور الحسن بن یوسف بن المطهر (متوفاى726هـ) خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص211،‌ تحقیق: فضیلة الشیخ جواد القیومی، ناشر: مؤسسة نشر الفقاهة، الطبعة: الأولى، 1417هـ.

نمازى شاهرودى در مستدرکات علم رجال الحدیث اتفاق علماء را بر ثقه بودن او نقل کرده است:

عمر بن أبان الکلبی أبو حفص الکوفی: من أصحاب الصادق علیه السلام. ثقة بالاتفاق. وله کتاب.

الشاهرودی، الشیخ علی النمازی (متوفای1405هـ)، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج6، ص69، ناشر: ابن المؤلف، چاپخانه: شفق – طهران، الأولى1412هـ

یحیى ابو بصیر اسدی:

پنجمین راوى که از امام روایت را نقل کرده،‌ ابو بصیر مى‌باشد که مراد همان ابو بصیر اسدى است. علماى رجال شیعه ایشان را موثق دانسته اند. جهت پرهیز از اطاله کلام در این باره تنها به کلام نجاشى اشاره مى‌کنیم:

نجاشى در باره او مى‌گوید:

یحیى بن القاسم أبو بصیر الأسدی، وقیل: أبو محمد، ثقة، وجیه، روى عن أبی جعفر وأبی عبد الله علیهما السلام.

یحیى بن قاسم ابو بصیر اسدى و گفته شده کنیه اش ابو محمد بوده،‌ موثق و داراى منزلت و شأن است که از امام باقر و امام صادق علیه السلام روایت کرده است.

النجاشی الأسدی الکوفی، ابوالعباس أحمد بن علی بن أحمد بن العباس (متوفاى450هـ)، فهرست أسماء مصنفی الشیعة المشتهر ب‍ رجال النجاشی، ص441، تحقیق: السید موسی الشبیری الزنجانی، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی ـ قم، الطبعة: الخامسة1416هـ.

در نتیجه این روایت از نظر سند هیچ مشکلى ندارد و از نظر دلالت هم عبارت «مَا ذَاکَ إِلَیْنَا وَمَا هُوَ إِلَّا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ» صریح در این است که انتخاب امام تنها و تنها به دست خداوند است.

روایت دوم:« یُؤَدِّى الْإِمَامُ الْأَمَانَةَ إِلَى مَنْ بَعْدَهُ وَلَا یَخُصَّ بِهَا غَیْرَهُ وَلَا یَزْوِیَهَا عَنْهُ»

مرحوم کلینى در باب (أَنَّ الْإِمَامَ علیه السلام یَعْرِفُ الْإِمَامَ الَّذِى یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ) چند روایت صحیح را نقل کرده که ثابت مى‌کند،‌ اختیار انتصاب امام به دست امام قبل نیست؛ بلکه امام قبل موظف مى‌باشد امر امامت را که یک امانت الهى است، به امام تعیین شده از جانب خداوند و امین خدا و اهل آن واگذار نماید نه به شخص غیر منتخب خداوند.

در اینجا دو روایت صحیح آن را نقل مى‌کنیم:

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها (النساء/58) قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه وآله أَنْ یُؤَدِّیَ الْإِمَامُ الْأَمَانَةَ إِلَى مَنْ بَعْدَهُ وَلَا یَخُصَّ بِهَا غَیْرَهُ وَلَا یَزْوِیَهَا عَنْهُ.

الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الکافی، ج1، ص276،‌ح2، ناشر: اسلامیه‏، تهران‏، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش.

سند روایت:

شرح حال سه تن از راویان این روایت (حسین بن محمد،‌ معلى بن محمد، حسن بن على وشاء) را در ذیل روایت نخست بررسى کردیم و تنها به بررسى احمد بن عمر مى‌پردازیم:

شیخ طوسى در رجالش ایشان را یک فرد موثق معرفى مى‌کند:

أحمد بن عمر الحلال، کان یبیع الحل، کوفی أنماطی، ثقة، ردئ الأصل.

احمد بن عمر حلال،‌ روغن کنجد مى‌فروخت. او از اهل کوفه، و از قبیله انماط و موثق است.

الطوسی، الشیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (متوفاى460هـ)، رجال الطوسی، ص352، تحقیق: جواد القیومی الأصفهانی، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی ـ قم، الطبعة: الأولى، 1415هـ.

ابن داود حلى نیز بعد از این که ایشان را معرفى کرده و سخن شیخ طوسى را در موثق بودن او نقل کرده، مى‌نویسد:

أقول: لا یضر رداءة أصله مع ثبوت ثقته.

این‌که شیخ کتاب او را مورد قبول ندانسته،‌ اما خودش را موثق مى‌داند،‌ ردائت کتابش ضرر به ثقه بودنش ندارد.

الحلی، تقى الدین الحسن بن علی بن داود (متوفای740هـ)، رجال ابن داود، ص41، تحقیق: تحقیق وتقدیم: السید محمد صادق آل بحر العلوم، ناشر: منشورات مطبعة الحیدریة - النجف الأشرف، 1392 - 1972 م

شاهرودى در مستدرکات علم رجال الحدیث، اتفاق علماء را بر ثقه بودن این راوى ادعا مى‌کند:

1278 - أحمد بن عمر الحلال: بالحاء المهملة وتشدید اللام، یعنی بائع للحل وهو الشیرج وهو دهن السمسم، وعن بعض النسخ بالخاء المعجمة یعنی بائع الخل، وکیف کان هو من أصحاب الرضا ( صلوات الله علیه )، ثقة بالاتفاق وله کتاب.

احمد بن عمر حلال،‌ با حاء‌ بدون نقطه و تشدید لام (که به معناى فروشنده شیرج یعنى؛‌ روغن کنجد است) و در برخى نسخه ها با خاء نقطه دار (فروشنده سرکه) آمده است. به هر صورت، او از اصحاب امام هشتم علیه السلام و وبه اتفاق همه ثقه مى‌باشد. و براى او کتابى است.

الشاهرودی، الشیخ علی النمازی (متوفای1405هـ)، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج1، ص385، ناشر: ابن المؤلف، چاپخانه: شفق – طهران، الأولى1412هـ

به این ترتیب، این روایت هم از نظر سند مشکلى ندارد و مورد اعتماد است و از نظر دلالت نیز ثابت مى‌کند که امام قبل اختیار ندارد امام بعد خودش را انتخاب کند و به مقام امامت منصوب نماید، بلکه وظیفه اش این است که این مقام را به همان کسى که از جانب خدا تعیین شده واگذار نماید.

 روایت دیگر این باب نیز همین مضمون را بیان مى‌کند:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها (النساء/ 58) قَالَ: هُمُ الْأَئِمَّةُ یُؤَدِّی الْإِمَامُ إِلَى الْإِمَامِ مِنْ بَعْدِهِ وَلَا یَخُصُّ بِهَا غَیْرَهُ وَلَا یَزْوِیهَا عَنْهُ.

الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الکافی، ج1، ص277،‌ح3، ناشر: اسلامیه‏، تهران‏، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش.

روایت سوم: «وَلَکِنْ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ... لِرَجُلٍ فَرَجُلٍ»

در سومین روایت نیز امام صادق علیه السلام به صراحت بیان مى‌کند که امر امامت به اختیار امام قبل نیست تا امام بعد خودش را منصوب کند؛ بلکه امامت عهد خدا و پیامبر است که براى افراد مشخصى واگذار مى‌شود:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ الْأَشْعَثِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: أَتَرَوْنَ الْمُوصِیَ مِنَّا یُوصِی إِلَى مَنْ یُرِیدُ لَا وَاللَّهِ وَلَکِنْ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ صلی الله علیه وآله لِرَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتَّى یَنْتَهِیَ الْأَمْرُ إِلَى صَاحِبِهِ.

عمرو بن اشعث مى‌گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که مى‌فرمود: شما گمان مى‌کنید وصیت کنندگان از ما امامان به هر کسى که بخواهد وصیت مى‌کند؟! نه به خدا، چنین نیست، بلکه امر امامت عهد و فرمانى است از جانب خدا و رسولش (صلّى اللَّه علیه و آله) براى مردى پس از مردى (از ما خانواده) تا به صاحبش برسد.

الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الکافی، ج1، ص278، ح2، ناشر: اسلامیه‏، تهران‏، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش.

این روایت نیز مورد استناد علماء در این باب است. میرزا محمد تقى اصفهانى در کتاب مکیال المکارم این روایت را صحیحه مى‌داند و مى‌گوید:

ومنها ما رواه ثقة الإسلام فی الکافی فی الصحیح عن أبی عبد الله (علیه السلام): أترون الموصی منا یوصی إلى من یرید؟ لا والله ولکن عهد من الله ورسوله (صلى الله علیه وآله) لرجل فرجل حتى ینتهی الأمر إلى صاحبه.

از جمله روایات، روایت صحیحه کافى است که آن را ثقة‌ الاسلام کلینى از امام صادق علیه السلام روایت کرده است:...

الموسوی الأصفهانی، میرزا محمد تقی (متوفای1348هـ)، مکیال المکارم فی فوائد الدعاء للقائم (علیه السلام)، ج1، ص31، تحقیق العلامة السید علی عاشور، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات بیروت – لبنان، الطبعة الأولى1421 ه‍ - 2001 م

طبق نقل دیگر این روایت با اندک تغییر این‌گونه نقل شده است:

ابن عقدة، قال: حدثنا أبو محمد عبد الله بن أحمد بن مستور الأشجعی من کتابه فی صفر سنة ست وستین ومائتین، قال: حدثنا أبو جعفر محمد بن عبید الله الحلبی، قال: حدثنا عبد الله بن بکیر عن عمرو بن الأشعث قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: وَنَحْنُ عِنْدَهُ فِی الْبَیْتِ نَحْوٌ مِنْ عِشْرِینَ رَجُلًا فَأَقْبَلَ عَلَیْنَا وَقَالَ: لَعَلَّکُمْ تَرَوْنَ أَنَّ هَذَا الْأَمْرَ فِی الْإِمَامَةِ إِلَى الرَّجُلِ مِنَّا یَضَعُهُ حَیْثُ یَشَاءُ وَاللَّهِ إِنَّهُ لَعَهْدٌ مِنَ اللَّهِ نَزَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله إِلَى رِجَالٍ مُسَمَّیْنَ رَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتَّى یَنْتَهِیَ إِلَى صَاحِبِهَا.

عمرو بن اشعث مى‌گوید: ما در حدود بیست نفر خدمت حضرت امام صادق علیه السّلام بودیم. حضرت رو به جمعیت نموده فرمود: شما خیال مى‌کنید امر امامت را، امام مى‏تواند به هر کسى که بخواهد و اگذار کند و او را به جانشینى خود تعیین کند. به خدا سوگند این قراردادى است از جانب خدا که به پیامبر ابلاغ کرده و مردان معینى را با نام و نشان یکى پس از دیگرى مشخص نموده تا منتهى به صاحب آن شود.

ابن عقدة الکوفی،‌ بو العباس أحمد ابن محمد بن سعید بن عبد الرحمن بن إبراهیم المعروف بابن عقدة الکوفی (متوفای333هـ)، فضائل أمیر المؤمنین (ع)، ص156ّ، تحقیق: تجمیع عبد الرزاق محمد حسین فیض الدین، طبق برنامه مکتبه اهل بیت.

النعمانی، أبی عبد الله محمد بن ابن إبراهیم بن جعفر الکاتب المعروف ب‍ ابن أبی زینب النعمانی (متوفای360ه‍ـ)،‌الغیبة،‌ ص59، تحقیق: فارس حسون کریم، ناشر: أنوار الهدى،‌ چاپخانه: مهر – قم، چاپ: الأولى1422

روایت چهارم:« إِنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مَعْهُودٌ لِرِجَالٍ مُسَمَّیْنَ لَیْسَ لِلْإِمَامِ أَنْ یَزْوِیَهَا عَنِ الَّذِى یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ»

این روایت که از طریق معاویة بن عمار نقل شده، همان مضمون روایت قبل را بیان مى‌کند:

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ عُثَیْمِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مَعْهُودٌ لِرِجَالٍ مُسَمَّیْنَ لَیْسَ لِلْإِمَامِ أَنْ یَزْوِیَهَا عَنِ الَّذِی یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ...

معاویة بن عمار مى‌گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: امامت عهد و پیمانى از جانب خداى عز و جل است که براى مردانى نامبرده واگذار شده است، امام حق ندارد آن را از امام بعد از خود دور دارد وبگرداند،

الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الکافی، ج1، ص279، ح3، ناشر: اسلامیه‏، تهران‏، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش.

روایت پنجم: « وَلَکِنَّهُ عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وآله إِلَى رَجُلٍ فَرَجُلٍ»

مضمون روایات فوق، از طریق عمرو بن مصعب نیز گزارش شده است:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ وَجَمِیلٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُصْعَبٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: أَ تَرَوْنَ أَنَّ الْمُوصِیَ مِنَّا یُوصِی إِلَى مَنْ یُرِیدُ لَا وَاللَّهِ وَلَکِنَّهُ عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله إِلَى رَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتَّى انْتَهَى إِلَى نَفْسِهِ.

الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الکافی، ج1، ص279، ح3،‌ ناشر: اسلامیه‏، تهران‏، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش.

روایت ششم:

« إِنَّ الْإِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْراً وَأَعْظَمُ شَأْناً وَأَعْلَى مَکَاناً وَأَمْنَعُ جَانِباً وَأَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ... یُقِیمُوا إِمَاماً بِاخْتِیَارِهِمْ»

شیخ صدوق رحمة الله علیه در کتاب عیون اخبار الرضا علیه السلام روایتى از امام هشتم علیه السلام نقل کرده که آن حضرت فرمود:‌ امر امامت بالاتر از آن است که عقول و رأى مردم به آن برسد و امام را خودشان اختیار کنند:

حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْهَارُونِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو حَامِدٍ عِمْرَانُ بْنُ مُوسَى بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْقَاسِمِ الرَّقَّامِ قَالَ حَدَّثَنِی الْقَاسِمُ بْنُ مُسْلِمٍ عَنْ أَخِیهِ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: کُنَّا فِی أَیَّامِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام بِمَرْوَ فَاجْتَمَعْنَا فِی مَسْجِدِ جَامِعِهَا فِی یَوْمِ الْجُمُعَةِ فِی بَدْءِ مَقْدَمِنَا فَإِذَا رَأَى النَّاسُ أَمْرَ الْإِمَامَةِ وَذَکَرُوا کَثْرَةَ اخْتِلَافِ النَّاسِ فِیهَا فَدَخَلْتُ عَلَى سَیِّدِی وَمَوْلَائِیَ الرِّضَا علیه السلام فَأَعْلَمْتُهُ مَا خَاضَ النَّاسُ فِیهِ فَتَبَسَّمَ علیه السلام ثُمَّ قَالَ:

یَا عَبْدَ الْعَزِیزِ جَهِلَ الْقَوْمُ وَخُدِعُوا عَنْ أَدْیَانِهِمْ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى لَمْ یَقْبِضْ نَبِیَّهُ صلی الله علیه وآله وسلم حَتَّى أَکْمَلَ لَهُ الدِّینَ وَأَنْزَلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنَ فِیهِ تَفْصِیلُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ بَیَّنَ فِیهِ الْحَلَالَ وَالْحَرَامَ وَالْحُدُودَ وَالْأَحْکَامَ وَجَمِیعَ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ کَمَلًا فَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ» وَأَنْزَلَ فِی حَجَّةِ الْوَدَاعِ وَهِیَ آخِرُ عُمُرِهِ صلی الله علیه وآله وسلم «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» وَأَمْرُ الْإِمَامَةِ مِنْ تَمَامِ الدِّینِ وَلَمْ یَمْضِ صلی الله علیه وآله حَتَّى بَیَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِینِهِمْ وَأَوْضَحَ لَهُمْ سَبِیلَهُمْ وَ تَرَکَهُمْ عَلَى قَصْدِ الْحَقِّ وَأَقَامَ لَهُمْ عَلِیّاً علیه السلام عَلَماً وَإِمَاماً وَمَا تَرَکَ شَیْئاً یَحْتَاجُ إِلَیْهِ الْأُمَّةُ إِلَّا بَیَّنَهُ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ یُکْمِلْ دِینَهُ فَقَدْ رَدَّ کِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَمَنْ رَدَّ کِتَابَ اللَّهِ تَعَالَى فَهُوَ کَافِرٌ.

 هَلْ یَعْرِفُونَ قَدْرَ الْإِمَامَةِ وَمَحَلَّهَا مِنَ الْأُمَّةِ فَیَجُوزَ فِیهَا اخْتِیَارُهُمْ إِنَّ الْإِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْراً وَأَعْظَمُ شَأْناً وَأَعْلَى مَکَاناً وَأَمْنَعُ جَانِباً وَأَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ یَبْلُغَهَا النَّاسُ بِعُقُولِهِمْ أَوْ یَنَالُوهَا بِآرَائِهِمْ أَوْ یُقِیمُوا إِمَاماً بِاخْتِیَارِهِمْ إِنَّ الْإِمَامَةَ خَصَّ اللَّهُ بِهَا إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلَ علیه السلام بَعْدَ النُّبُوَّةِ وَالْخُلَّةِ مَرْتَبَةً ثَالِثَةً وَفَضِیلَةً شَرَّفَهُ بِهَا وَأَشَادَ بِهَا ذِکْرَهُ فَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً فَقَالَ الْخَلِیلُ علیه السلام سُرُوراً بِهَا وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ...

 عبد العزیز بن مسلم مى‌گوید: در زمان حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام در مرو بودیم و آن زمان ابتداى کار ما بود (یعنى جوان بودیم) روز جمعه در مسجد جامع گرد هم آمدیم،‌ دیدیم مردم در باره امامت گفتگو دارند و در این باره اختلاف نظر دارند. من بر مولایم حضرت رضا علیه السلام وارد شدم و او را از این جریان آگاه ساختم. حضرت تبسمى کرد و فرمود: اى عبد العزیز! قوم جاهل و نادان شدند و از دین‏هاى خود فریب خوردند. (یعنى هر چه خودشان آن را دین دانسته بودند گرفتند و حق را از دست دادند) خداوند پیامبرش را قبض روح نکرد مگر آنکه دین را براى او تمام کرد و قرآن را بر او نازل ساخت. همان قرآنى که در آن تفصیل هر چیز است. در قرآن همه اشیاء از حلال و حرام و حدود و احکام و جمیع آنچه تمام مردم به آن احتیاج دارند، بیان شده است؛ زیرا خداوند فرموده: در قرآن چیزى را از حلال و حرام و قصص و امثال و مواعظ و اخبار فروگذار نکردیم. و در حجة الوداع که آخر عمر آن بزرگوار بود حقتعالى این آیه را به او نازل کرد:

«امروز دین شما را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را دین شما پسندیدم.» و به امر امامت دین تمام و کامل مى‌شود و رسول خدا از این دنیا رحلت نکرد مگر آنکه نشانه هاى دین را بیان کرد و راه هاى دین را روشن ساخت و امت را واگذاشت به قصد این‌که راستى و حق را بیابند و على بن ابى طالب علیه السلام به عنوان نشانه و امام نصب فرمود. چیزى را که امت به آن محتاج باشند بیان فرمود. پس اگر کسى گمان کند حق تعالى دین خود را ناقص گذاشته و کامل ننموده، قرآن‏ خدا را رد نموده است و کسى که قرآن را رد کند، کافر است.

 آیا شأن امامت و محل امامت را نسبت به امت مى‌شناسند، تا انتخاب امام برایشان جایز باشد؟ همانا امامت، یک مقام بلند و عظیم الشأن است که مردم با این فکر و عقل ناقص خود نمى‌توانند به آن برسند و به آراء ناتمام خود و به اختیار خود امامى را نصب کنند در حالى‌که خداوند امامت را به ابراهیم خلیل بعد از این‌که او را به نبوت و خلت مفتخر ساخت،‌ اختصاص داد، پس امامت مرتبه سوم او شد و امامت فضیلتى بود که خداوند ابراهیم را به سبب او شرافت داد و علو رتبه او در ارکان عالم پیچید و خداوند در باره اش فرمود: اى ابراهیم من ترا از براى مردم پیشوا و امام قرار دادم که همه صلحا بعد از تو بتو اقتداء...

القمی، محمد بن علی بن الحسین بن بابویه (متوفای381هـ)، عیون أخبار الرضا (ع)،‌ ج2، ص196، تحقیق: تصحیح وتعلیق وتقدیم: الشیخ حسین الأعلمی، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت – لبنان، سال چاپ: 1404 - 1984

روایت هفتم:«وَإِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِى أَرْضِهِ وَلَیْسَ لِأَحَدٍ أَنْ یَقُولَ لِمَ جَعَلَهُ اللَّهُ فِى صُلْبِ الْحُسَیْنِ دُونَ صُلْبِ الْحَسَنِ»

شیخ صدوق در سه کتابش از امام صادق علیه السلام روایت کرده که آن حضرت در پاسخ به این سؤال که چرا امامت در فرزندان امام حسین علیه السلام قرار داده شد، نه در فرزند امام حسن،‌ فرمود: امامت جانشنى خداوند است و خداوند خود جانشنش را معین مى‌کند از آنجایى که کارهاى خداوند بر اساس حکمت و دانایى است، هیچ کسى حق اعتراض به خدا را ندارد که بگوید چرا امامت را در صلب امام حسین قرارداد:

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ الْعَبَّاسِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ الْکُوفِیُّ الْفَزَارِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ الزَّیَّاتُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زِیَادٍ الْأَزْدِیُّ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام قَالَ:...

 قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَأَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَجَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ قَالَ: یَعْنِی بِذَلِکَ الْإِمَامَةَ جَعَلَهَا اللَّهُ تَعَالَى فِی عَقِبِ الْحُسَیْنِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَکَیْفَ صَارَتِ الْإِمَامَةُ فِی وُلْدِ الْحُسَیْنِ دُونَ وُلْدِ الْحَسَنِ علیه السلام وَهُمَا جَمِیعاً وَلَدَا رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وَسِبْطَاهُ وَسَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَقَالَ علیه السلام: إِنَّ مُوسَى وَهَارُونَ کَانَا نَبِیَّیْنِ مُرْسَلَیْنِ وَأَخَوَیْنِ فَجَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ النُّبُوَّةَ فِی صُلْبِ هَارُونَ دُونَ صُلْبِ مُوسَى علیه السلام وَلَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ أَنْ یَقُولَ لِمَ فَعَلَ ذَلِکَ وَإِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِی أَرْضِهِ وَلَیْسَ لِأَحَدٍ أَنْ یَقُولَ لِمَ جَعَلَهُ اللَّهُ فِی صُلْبِ الْحُسَیْنِ دُونَ صُلْبِ الْحَسَنِ علیه السلام لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى هُوَ الْحَکِیمُ فِی أَفْعَالِهِ لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُون‏.

مفضل بن عمر مى‌گوید از امام صادق پرسیدم که...

 مفضل مى‌گوید عرض‌کردم یا ابن رسول اللَّه! چگونه امامت اختصاص به فرزندان حسین یافت نه حسن با آن‌که هر دو فرزندان رسول خدا و دو سبط او و دو سید جوانان اهل بهشت بودند؟ فرمود: به راستى موسى و هرون هر دو پیغمبر مرسل و برادر بودند و خدا نبوت را در صلب هارون اختصاص داد نه صلب موسى علیه السلام و کسى را شایسته نیست که بگوید چرا خدا چنین کرد؟ امامت هم خلافت خدا در روى زمین است کسى حق ندارد که بگوید چرا خدا آن را در صلب حسین نهاد نه در صلب حسن؛ زیرا خداوند در کارهاى خود حکمت اندیش است و از آنچه مى‌کند باز پرسى نشود و این بندگان هستند که مورد سؤال قرار مى‌گیرند.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، کمال الدین و تمام النعمة، ص359،‌ ح75، ناشر:‌ اسلامیة ـ تهران‏، الطبعة الثانیة‏، 1395 هـ.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین،(متوفاى381هـ)، معانی الأخبار، ص127، ناشر: جامعه مدرسین، قم‏، اول 1403 ق‏.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى381هـ)، الخصال، ص305، تحقیق، تصحیح وتعلیق: علی أکبر الغفاری،‌ ناشر: منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة، سال چاپ 1403 - 1362

روایت هشتم: «لَا اخْتِیَارَ لِمَنْ لَا یَعْلَمُ مَا تُخْفِى الصُّدُورُ»

در این روایت امام عصر علیه السلام در پاسخ سؤال از این که چرا مردم نمى‌توانند امامشان را برگزینند فرمود: چون بشر از واقع و باطن شخص آگاهى ندارد، ممکن است غیر اصلح به این مقام را انتخاب کنند:

سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْقُمِّیُّ قَالَ: سَأَلْتُ الْقَائِمَ علیه السلام فِی حِجْرِ أَبِیهِ فَقُلْتُ: أَخْبِرْنِی یَا مَوْلَایَ- عَنِ الْعِلَّةِ الَّتِی تَمْنَعُ الْقَوْمَ مِنِ اخْتِیَارِ إِمَامٍ لِأَنْفُسِهِمْ قَالَ: مُصْلِحٍ أَوْ مُفْسِدٍ؟ قُلْتُ: مُصْلِحٍ. قَالَ: هَلْ یَجُوزُ أَنْ تَقَعَ خِیْرَتُهُمْ عَلَى الْمُفْسِدِ بَعْدَ أَنْ لَا یَعْلَمُ أَحَدٌ مَا یَخْطُرُ بِبَالِ غَیْرِهِ مِنْ صَلَاحٍ أَوْ فَسَادٍ؟ قُلْتُ: بَلَى قَالَ: فَهِیَ الْعِلَّةُ أَیَّدْتُهَا لَکَ بِبُرْهَانٍ یَقْبَلُ ذَلِکَ عَقْلُکَ. قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: أَخْبِرْنِی عَنِ الرُّسُلِ الَّذِینَ اصْطَفَاهُمُ اللَّهُ وَأَنْزَلَ عَلَیْهِمُ الْکُتُبَ وَأَیَّدَهُمْ بِالْوَحْیِ وَالْعِصْمَةِ إِذْ هُمْ أَعْلَامُ الْأُمَمِ وَأَهْدَى أَنْ لَوْ ثَبَتَ الِاخْتِیَارُ وَمِنْهُمْ مُوسَى وَعِیسَى علیه السلام هَلْ یَجُوزُ مَعَ وُفُورِ عَقْلِهِمَا وَکَمَالِ عِلْمِهِمَا إِذَا هُمَا بِالاخْتِیَارِ أَنْ تَقَعَ خِیْرَتُهُمَا عَلَى الْمُنَافِقِ وَهُمَا یَظُنَّانِ أَنَّهُ مُؤْمِنٌ قُلْتُ لَا قَالَ فَهَذَا مُوسَى کَلِیمُ اللَّهِ مَعَ وُفُورِ عَقْلِهِ وَکَمَالِ عِلْمِهِ وَنُزُولِ الْوَحْیِ عَلَیْهِ اخْتَارَ مِنْ أَعْیَانِ قَوْمِهِ وَوُجُوهِ عَسْکَرِهِ لِمِیقَاتِ رَبِّهِ سَبْعِینَ رَجُلًا مِمَّنْ لَمْ یَشُکَّ فِی إِیمَانِهِمْ وَإِخْلَاصِهِمْ فَوَقَعَتْ خِیْرَتُهُ عَلَى الْمُنَافِقِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ «وَاخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا» الْآیَةَ فَلَمَّا وَجَدْنَا اخْتِیَارَ مَنْ قَدِ اصْطَفاهُ اللَّهُ لِلنُّبُوَّةِ وَاقِعاً عَلَى الْأَفْسَدِ دُونَ الْأَصْلَحِ وَهُوَ یَظُنُّ أَنَّهُ الْأَصْلَحُ دُونَ الْأَفْسَدِ عَلِمْنَا أَنْ لَا اخْتِیَارَ لِمَنْ لَا یَعْلَمُ مَا تُخْفِی الصُّدُورُ وَمَا تَکِنُّ الضَّمَائِرُ وَتَنْصَرِفُ عَنْهُ السَّرَائِرُ وَأَنْ لَا خَطَرَ لِاخْتِیَارِ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ بَعْدَ وُقُوعِ خِیْرَةِ الْأَنْبِیَاءِ عَلَى ذَوِی الْفَسَادِ. لَمَّا أَرَادُوا أَهْلَ الصَّلَاح.

سعد بن عبد اللَّه قمى گفت: از حضرت صاحب الزمان که آن وقت در دامن پدر نشسته بود پرسیدم به من خبر دهید که چرا مردم نمى‏توانند براى خود امام انتخاب کنند؟ فرمودند: امام خوب یا بد؟ گفتم: امام خوب و شایسته.

فرمود: آیا امکان دارد انتخابى که مى‏کنند به جاى خوب، بد از کار در آید با اینکه هیچ کس از دل دیگرى اطلاع ندارد که چه چیز بخاطرش مى‏گذرد فکر خوب یا فکر بد؟

 گفتم: آرى، ممکن است. فرمود: همین موجب نداشتن چنین اختیاریست که با دلیلى براى تو توجیه کردم که عقلت بپذیرد. گفتم: بلى.

فرمود: بگو پیامبرانى که خداوند آنها را برگزیده و کتاب آسمانى بر آنها نازل کرده و ایشان را به وحى ممتاز نموده و عصمت بخشیده چون برجسته- ترین افراد مردمند و از همه بهتر مى‏توانند انتخاب نمایند اگر به ایشان اختیار بدهند از جمله این پیامبران موسى و عیسى نیز هستند. با کمال عقل و دانشى که این دو داشتند آیا ممکن است انتخاب آنها در مورد کسى که خیال مى‏کردند مؤمن است منافق از کار درآید؟

گفتم: نه. فرمود همین موسى با کمال عقل و دانشى که داشت و به او وحى مى‌شد از میان قوم خود براى میقات خدا هفتاد نفر را انتخاب کرد با اینکه یقین داشت مؤمن و مخلص هستند این انتخاب بر خلاف تصور او بر منافقین قرار گرفت.

خداوند در این آیه به این مطلب اشاره مى‏کند: وَاخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا. وقتى انتخاب پیامبرى که خدا او را برگزیده بر شخص فاسدى قرار گیرد با اینکه او خیال مى‏کرد صالح است؛ مى‏فهمیم اجازه انتخاب به کسى که از راز دلها و افکار پنهان و آینده اشخاص خبر ندارد، داده نشده است بعد از اینکه پیامبران انتخابشان صحیح از کار در نیاید.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفای381هـ)، کمال الدین و تمام النعمة، ج‏2، ص462، ناشر:‌ اسلامیة ـ تهران‏، الطبعة الثانیة‏، 1395 هـ.

 المجلسی، محمد باقر (متوفای1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏23، ص6، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء، بیروت - لبنان، الطبعة الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.

نتیجه این بخش:

طبق روایاتى که در این بخش ذکر شد،‌ روشن مى‌شود که مقام امامت، عهد الهى است که تنها خداوند مى‌تواند آن را به افراد شایسته آن واگذار نماید و از اختیار انسان بیرون است و حتى خود پیامبر و امام هم در واگذارى این امر به افراد، اختیارى ندارند.

پاسخ به دو سؤال:

با توجه به آیات و روایاتى که در زمینه جعل و نصب الهى امامت بیان شد،‌ این دو سؤال ذیل ممکن است به ذهن برسد:

سؤال اول:

سؤال اول: آیا امام هدایتگرِ به سوى آتش را نیز خدا جعل کرده‌است؟

توضیح سؤال این است آیاتى از سوره انبیاء و سجده که قبلاً بحث شد، این تعبیر را داشتند:

وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإیتاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنا عابِدینَ. انبیاء/73.

وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَکانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ. سجده/ 24.

طبق هردو آیه، از این که خداوند جعل امام را به خودش نسبت داده، روشن است که امام هدایتگر به سوى حق را خداوند جعل کرده است.

 در مقابل این آیات، این آیه ذیل است که جعل امام ضلالت را بیان مى‌کند:

«وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُون. ‏قصص/41.

و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که (مردم) را به آتش دعوت مى‏کنند و در روز قیامت یاورى ندارند.

با توجه به این آیه، خداوند امام هدایتگر به سوى آتش را نیز جعل کرده است. حال سؤال این است که آیا جعل چنین امامى خلاف حکمت هدایت خلق نیست؟ و اگر جعل در این آیه، جعل تکوینى باشد معنایش این است که خداوند در حق انسان جبر کرده است که یک عده راخواه ناخواه به آتش مى‌فرستد و معنایش این است که پیروى کردن از آنها هم واجب است.

پاسخ:

مفسران مى‌گویند: در آیه، صحبت از جعل تکوینى نیست تا مشکل جبر پیش بیاید و خلاف حکمت خدا باشد و در نهایت پیروى کردن از آنها هم واجب باشد؛ بلکه خداوند در این آیه حال کسانى را که در این دنیا مردم را فریب مى‌دهند و به بیراهه مى‌کشانند ترسیم کرده است و از جهت این که آنان مردم را به بیراهه رهبرى مى‌کنند، و در آخرت نیز پیشاپیش پیروانانشان نخستین کسانى هستند که گرفتار عذاب الهى مى‌شوند؛ واژه «ائمه» بر آنها اطلاق شده است.

به عبارت دیگر: بعد از آن که آنان با اراده و اختیار خودشان در این دنیا مردم را به اسباب کفر و گناه فرا خواندند، پیشواى آن دسته قرار مى‌گیرند و روزقیامت هم از همه جلوتر، گرفتار عذاب الهى مى‌شوند و بعد پیروانانشان عقاب خواهند شد.

طبق این تفسیر، «امام شدن» آنها، نتیجه اعمال و کردار خودشان است و هیچ ربطى به جعل الهى ندارد؛ چون خود آنها با اراده خود این راه را انتخاب کرده‌اند در صورتى که همانند امامان هدایت مى‌توانستند مردم را به سوى خدا دعوت کنند.

براى روشن شدن مطلب کلام چند تن از مفسران را مى‌آوریم:

پاسخ علامه سید فضل الله:

از مفسران معاصر علامه سید فضل الله در تفسیرش آیه را این‌گونه توضیح مى‌دهد:

ولیس المراد من الجعل المعنى التکوینی منه، وذلک، بأن یهیّئهم اللّه لذلک من داخل العناصر الذاتیة التی یکوّنها فی عمق شخصیتهم، على سبیل الجبر، بل المراد به حدوث ذلک بفعل الأسباب الاختیاریة التی تتحرک بها أفکارهم وإراداتهم فی ما ینطلقون به من أفکار وخطط ومواقف، لیکونوا فی المستوى الواقعی للإمامة المستعلیة القائدة التی تعمل على إضلال الناس الذی یؤدی إلى النار. ولکن قوتهم هذه قد لا تسمح لهم بأیّ امتیاز فی یوم القیامة، فهم هناک فی موقع الخائف المنبوذ الذی لا یدفع عن نفسه ضرا ولا یجلب لها نفعا، ولا ناصر لهم من دون اللّه وَیَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ.

مراد از «جعل» در این آیه، معناى تکوینى آن نیست. جعل تکوینى آن است که آنها را خداوند به خاطر عناصر ذاتى که در عمق شخصیت شان وجود دارد، براى این کار جبراً برگزیند. بلکه مراد از جعل در آیه این است که آنان به اختیار خودشان یکسرى اسباب ضلالت و گمراهى را در میان مردم ایجاد مى‌کردند و با این کارها، افکار دیگران را از خط امامت واقعى منحرف مى‌کردند و به سوى آتش مى‌کشاندند، به این جهت آنان ائمه قرار داده شدند. این قوت و قدرتى که در پیشوایى دنیایى مردم داشتند، هیچگونه امتیازى را در روز قیامت برایشان به ارمغان نمى‌آورد. آنان در آنجا در جایگاه یک انسان ترسو و رها شده‌اى است که از خودش هیچ ضررى را نمى‌تواند دفع کند و هیچ خیر و نفعى را نمى‌تواند به دست بیاورد و جز خداوند یاورى هم ندارند ولى روز قیامت یارى نخواهند شد.

فضل الله، سید محمد حسین (معاصر)،‏ تفسیر من وحى القرآن، ج17، ص299،‌ ناشر: دار الملاک للطباعة و النشر، بیروت‏، سال چاپ: 1419ق‏

پاسخ آیت الله مکارم شیرازی:

آیت الله مکارى شیرازى نیز پیشوائى امامان ضلالت را وابسته به افعال آنها مى‌داند نه به جعل الهی:

هذا التعبیر أوجد إشکالا لدى بعض المفسرین، إذ کیف یمکن أن یجعل الله أناسا أئمة للباطل؟! ولکن هذا الأمر لیس معقدا. لأنه أولا: إن هؤلاء هم فی مقدمة جماعة من أهل النار، وحین تتحرک الجماعات من أهل النار، فإن هؤلاء یتقدمونهم إلى النار! فکما أنهم کانوا فی هذه الدنیا أئمة الضلال، فهم فی الآخرة- أیضا- أئمة النار، لأن ذلک العالم تجسم کبیر لهذا العالم! ثانیا: کونهم أئمة الضلال- فی الحقیقة- نتیجة أعمالهم أنفسهم، ونعرف أن تأثیر کل سبب هو بأمر الله، فهم اتخذوا طریقا یؤدی بهم إلى الضلال وینتهی بهم إلى أن یکونوا أئمة الضالین، فهذه حالهم فی یوم القیامة !

این تعبیر براى بعضى از مفسران مشکلى ایجاد کرده که چگونه ممکن است خداوند کسانى را پیشوایان باطل قرار دهد؟ کار او دعوت به خیر و مبعوث ساختن امامان و پیشوایان حق است نه باطل. ولى این مطلب پیچیده‏اى نیست، زیرا

 اولا: آنها سردسته دوزخیانند و هنگامى که گروه‏هایى از دوزخیان به سوى آتش حرکت مى‏کنند آنها پیشاپیش آنان در حرکتند، همانگونه که در این جهان ائمه ضلال بودند در آنجا نیز پیشوایان دوزخند که آن جهان تجسم بزرگى است از این جهان!.

ثانیا: ائمه ضلال بودن در حقیقت نتیجه اعمال خود آنها است، و مى‏دانیم تاثیر هر سبب به فرمان خدا است آنها خطى را پیش گرفتند که به امامت گمراهان منتهى مى‏شد، این وضع آنها در رستاخیز است.

مکارم الشیرازی، الشیخ ناصر (معاصر)، الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج 12، ص 239

پاسخ فخر رازی:

فخر رازى از علماى بزرگ اهل سنت نیز مى‌گوید: جعل در این آیه، نتیجه اعمال و تأثیر اعمال خود آنها است:

واعلم أن الکلام فیه قد تقدم فی سورة مریم: [83] فی قوله: أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ ومعنى دعوتهم إلى النار دعوتهم إلى موجباتها من الکفر والمعاصی فإن أحدا لا یدعو إلى النار ألبتة، وإنما جعلهم اللَّه تعالى أئمة فی هذا الباب، لأنهم بلغوا فی هذا الباب أقص النهایات، ومن کان کذلک استحق أن یکون إماما یقتدى به فی ذلک الباب.

سخن در باره جعل، در سوره مریم ذیل آیه «انا ارسلنا... » گذشت،‌ و معناى فراخواندن آنان به سوى آتش، دعوت به اسباب کفر و معاصى است؛ زیرا هیچ کسى به طور یقینى به خود آتش فرا نمى‌خواند. و این که خداوند آنان را در این کار پیشوا قرار داده به خاطر این است که آنها در دعوت به راه کفر و عصیان در نهایت مرتبه رسیده اند و کسى که این چنین باشند، مستحق این است که به عنوان پیشوا در این باب قرار گیرد.

الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفاى604هـ)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج24، ص218، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

در سوره مریم ذیل آیه 83، که سخن از جعل است در پاسخ یکى از مفسران که جعل در آیه را به معناى حکم گرفته مى‌گوید:

فکذلک ههنا وجب حمل الجعل على التأثیر والتحصیل، لا على مجرد الحکم.

واجب است در اینجا «جعل» را بر تأثیر و تحصیل حمل کنیم؛ نه به مجرد حکم. در حقیقت فخر رازى جعل را نتیجه تحصیل و تأثیر اعمال خود آنها مى‌داند نه این خداوند آنها را پیشواى باطل جعل کرده باشد.

الرازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی (متوفاى604هـ)، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج14، ص46، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

مرحوم کلینى در کافى در رابطه با آیات مورد بحث، روایتى را از امام صادق علیه السلام نقل کرده که مرام و اهداف امام هدایت و امام باطل را در رهبرى شان مشخص مى‌سازد و در نتیجه پاسخ این سؤال را روشن مى‌کند:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَمُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ: إِنَّ الْأَئِمَّةَ فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ إِمَامَانِ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» لَا بِأَمْرِ النَّاسِ یُقَدِّمُونَ أَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ وَحُکْمَ اللَّهِ قَبْلَ حُکْمِهِمْ قَالَ: «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» یُقَدِّمُونَ أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ اللَّهِ وَحُکْمَهُمْ قَبْلَ حُکْمِ اللَّهِ وَیَأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ خِلَافَ مَا فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَل‏.

امام صادق علیه السلام فرمود: «ائمه» در کتاب خداى عز و جل دو دسته‏اند:

 1- [امامان هدایت] خداى تبارک و تعالى فرماید: «و آنها را امامانى قرار دادیم که به امر ما هدایت کنند» نه بامر مردم، امر خدا را بر امر مردم مقدم دارند و حکم خدا را پیش از حکم مردم دانند.

 2- [امامان باطل:] و باز فرموده است «آنها را امامانى قرار دادیم که بسوى دوزخ بخوانند» ایشان امر مردم را بر امر خدا مقدم دارند و حکم مردم را پیش از حکم خدا دانند و بر خلاف آنچه در کتاب خداى عز و جل است، طبق هوس خویش رفتار کنند.

الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الکافی، ج‏1، ص216، ناشر: اسلامیه‏، تهران‏، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش.

طبق این روایت، پیشوایان باطل کسانى هستند که امر هواى نفس شان را بر فرمان خدا مقدم مى‌دارند و مردم را طبق دلخواست خودشان به بى‌راهه دعوت مى‌کنند.

در نهایت، اگر آنها پیشوایان باطل قرار مى‌گیرند، نتیجه اعمال خود آنان و به انتخاب و اختیار خودشان است، و جبرى در کار نیست.

 از اینجا دو نکته روشن مى‌شود:

1. متابعت کردن از این‌گونه پیشوایان واجب نیست؛ چون خداوند تبعیت از چنین امامانى را که به سوى باطل دعوت مى‌کنند واجب نکرده‌است؛ بلکه پیشوایانى متابعت شان واجب است که به امر خدا مردم را هدایت مى‌کنند.

2. وقتى ثابت شد که این‌گونه پیشوایى را خداوند جعل نکرده، خلاف حکمت خدا هم ثابت نمى‌شود؛ زیرا اینها با اختیار خودش این راه را برگزیده و با کارهایى که کرده اند پیشوایان گمراهان قرار گرفته‌اند.

سؤال دوم: جریان یوم الدار، با نصب الهى امامت سازگار نیست

توضیح سؤال: طبق آیات و روایاتى که بیان شد، جعل مقام امامت به دست خدا است. سؤال این است اگر جعل امامت به دست خدا است و هیچ بشرى حق انتخاب امام و جانشین رسول خدا را ندارند پس چرا رسول خدا صلى الله علیه وآله در آغاز دعوتش، در جریان یوم الدار، انتخابات را برگزار کرد. این جریان دلیل بر این است که جعل امامت به دست خدا نیست.

پاسخ:

با توجه به آیات ذیل:

وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ. (بقره/124)

وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَکانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ. (سجده/24)

و...

رسیدن به مقام امامت،‌ لیاقت و شایستگى مى‌خواهد به همین جهت کسانى را که خداوند به این مقام برگزید، در ابتدا آنها را مورد امتحان سخت و آزمایشهاى گوناگون قرارداد که نمونه آنان حضرت ابراهیم مى‌باشد. آن حضرت پس از موفقیت در آزمون الهى، به مقام امامت نایل شد.

در مورد جریان یوم الدار نیز قضیه همین است. رسول خدا طبق دستور خداوند، همه بزرگان بنى هاشم و فرزندان عبد المطلب را به سوى خداوند دعوت نمود و خداوند مى‌خواست آنها را امتحان کند و قرار بر این بود که هرکه دعوت رسول خدا را اجابت کند از امتحان الهى سرافراز بیرون آمده و لیاقت و شایستگى مقام امامت و رهبرى پس از پیامبر را دارد.

طبق تصریح منابع خود اهل سنت در نوبت دوم مهمانى که از رسول خدا انجام گرفت، حضرت آنها را به پذیرش اسلام فراخواند، تنها کسى که در آن مجلس به دعوت آن حضرت پاسخ گفت امیرمؤمنان حضرت على علیه السلام بود.

طبرى از علماى سرشناس و تاریخ نگار اهل سنت، قضیه را این‌گونه نقل کرده است:

حدثنا ابن حمید قال حدثنا سلمة قال حدثنی محمد بن إسحاق عن عبد الغفار بن القاسم عن المنهال بن عمرو عن عبدالله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب عن عبدالله بن عباس عن علی بن أبی طالب قال: لما نزلت هذه الآیة على رسول الله «وأنذر عشیرتک الأقربین» دعانی رسول الله فقال لی: یا علی إن الله أمرنی أن أنذر عشیرتی الأقربین فَضِقْتُ بذَلک ذَرْعاً وَعَرَفْتُ أَنِّی مَتَى أُنادیْهِم بِهَذا أَرَى مِنْهُم مَا أَکْرَهُ. فَصَمَتُّ حَتَّى جَاءَنِی جِبْریِلَ فَقَال: یَا مُحَمَّدُ، إنَّکَ إنْ لاَ تَفْعَلْ مَا تُؤْمَرُ بِه یُعَذِّبُکَ رَبُّکَ. فاصنع لنا صاعا من طعام...

 ثم تکلم رسول الله فقال: یَا بَنِی عَبْدِ المُطَّلِبِ، إنی واللَّهُ مَا أعْلَمُ شَابًّا منَ العَرَبِ جَاءَ قَوْمَه بأفْضَلَ مِمَّا قَدْ جِئْتُکُم بِه، إنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِخَیْرِ الدُّنْیَا والآخِرَةِ، وقَدْ أَمَرَنِی رَبِّی أنْ أُدْعُوکُم إلیْهِ، فأیُّکُم یُؤَازِرُنِی عَلَى هَذا الأَمْرِ عَلَى أن یَکُونَ أَخِی ووصیی وخلیفتی فیکم؟ قال: فأحجم القوم عنها جمیعا. فَقُلْتُ وَأَنَا أَحْدَثُهُمْ سِنًّا، وَأَرْمَصُهُمْ عَیْنَاً، وَأَعْظَمُهُمْ بَطْنَاً، وَأَحْمَشُهُمْ سَاقَاً: أَنَا یَا نَبِیَّ اللَّهِ أَکُونُ وَزِیرَکَ عَلَیْهِ فَأَخَذَ بِرَقَبَتِی فَقَالَ: إِنَّ هاذَا أَخِی وَوَصِیی وَخَلِیفَتِی فِیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِیعُوا، فَقَامَ الْقَوْمُ یَضْحَکُونَ وَیَقُولُونَ لأبِی طَالِبٍ: قَدْ أَمَرَکَ أَنْ تَسْمَعَ وَتُطِیعَ لِعَلِیَ.

به نقل ابن عباس، امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: چون آیه «وانذر عشیرتک الاقربین » (یعنى فامیلهاى نزدیک خود را بیم ده)بر رسول خدا صلى لله علیه وسلم نازل گردید آن‌حضرت مرا طلبید و فرمود:

اى على، خداى بزرگ به من دستور داده که فامیلهاى نزدیکت را بیم ده، و این مأموریت مرا سخت تحت فشار قرار داده و مى‌دانم که هر گاه این ماموریت را با آنها در میان بگذارم پاسخ ناراحت کننده اى از ایشان دریافت خواهم کرد و به همین خاطر دم فرو بستم (تا فرصتى پیش آید و آنرا انجام دهم) تا این‌که جبرئیل آمد و گفت: اى محمد اگر مأموریت خود را انجام ندهى پروردگارت تو را عذاب خواهد کرد.

رسول خدا مرا طلبید و بمن فرمود براى ما یک «صاع» غذا تهیه کن....

سپس رسول خدا(ص) آغاز سخن کرده فرمود: اى فرزندان عبد المطلب! من به خدا سوگند در میان عرب جوانى را سراغ ندارم که براى قوم خود چیزى بهتر از آنچه من براى شما آورده ام آورده باشد، من براى شما خوبى دنیا و آخرت آورده‌ام و خدا به من دستور داده تا شما را بدان دعوت کنم، اینک کدامیک از شما است که مرا در این مأموریت کمک کند تا به پاداش آن، برادر من و وصى و جانشین من در میان شما باشد؟

على علیه السلام مى‌فرماید: همه از پاسخ به دعوت رسول خدا خوددارى کردند و من که از همه آنها کم سن و سال تر و کم دیدتر و (در اثر کودکی) شکم بزرگتر، و ساق پایم نازکتر از همه بود گفتم: اى پیامبر خدا! من کمک کار تو در این مأموریت خواهم بود! رسول خدا صلى الله علیه وآله، گردنم را گرفت و فرمود: به راستى که این است برادر و وصى و جانشین من در میان شما و شما از او شنوائى داشته و پیرویش کنید! و آن گروه برخاسته در حالى که میخندیدند به ابو طالب گفتند: تو را مأمور کرد تا از پسرت شنوائى داشته و از او اطاعت کنی!

الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، تاریخ الطبری، ج1، ص542، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.

طبق نقل دیگر، رسول خدا آنها را در همان جلسه دوم، سه بار به سوى خدا دعوت فرمود،‌ در هر سه نوبت، هیچ کسى به سخنان حضرت پاسخ نداد و تنها حضرت على علیه السلام بود که ایستاد و تبیعت خودش را از برنامه هاى وحیانى رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم اعلام کرد. امیرمؤمنان خودش در این باره مى‌فرماید:

فلم یقم إلیه أحد فقمت إلیه وکنت أصغر القوم قال فقال اجلس قال ثم قال ثلاث مرات کل ذلک أقوم إلیه فیقول لی اجلس حتى کان فی الثالثة فضرب بیده على یدی قال فبذلک ورثت ابن عمی دون عمی.

پس هیچ کسى به سوى رسول خدا نرفت (پاسخ مثبت نداد). من رو به سوى پیامبر ایستادم در حالى که کوچکترین آن جمعیت بودم. رسول خدا فرمود: بنشین. امیرمؤمنان مى‌گوید: من سه بار ایستادم و اعلام آمادگى کردم اما رسول خدا به من فرمود: بنشین. تا نوبت سوم رسول خدا دستش را به دست من داد و فرمود: با این پاسخ، پسر عمویم وارث من شد نه عمویم.

الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، تاریخ الطبری، ج1، ص543، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.

برخى منابع دیگرى که حدیث یوم الدار را نقل کرده‌اند از قرار ذیل است:

البغوی، الحسین بن مسعود (متوفاى516هـ)، تفسیر البغوی، ج3،‌ ص400، تحقیق: خالد عبد الرحمن العک، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

ابن الجوزی، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن الجوزی (متوفای597هـ)، الوفا بأحوال المصطفى، ج1، ص183، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان،‌ الطبعة: الأولى 1408هـ-1988م

ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج2، ص366، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1358.

الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین (متوفاى975هـ)، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ج13، ص58، تحقیق: محمود عمر الدمیاطی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.

ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى630هـ) الکامل فی التاریخ، ج1، ص586، تحقیق: عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.

با توجه به متن روایت، دو نکته مهم به دست مى‌آید:

1. این دعوت از بزرگان بنى هاشم و فرزندان عبد المطلب، به دستور خداوند انجام شده است. (إن الله أمرنى أن أنذر عشیرتى الأقربین، وقَدْ أَمَرَنِى رَبِّى أنْ أُدْعُوکُم إلیْهِ).

2. هدف از این تجمع، تنها دعوت به دین اسلام نیست؛ بلکه اعلام جانشینى رسول خدا نیز منظور خداوند است: (یَا مُحَمَّدُ، إنَّکَ إنْ لاَ تَفْعَلْ مَا تُؤْمَرُ بِه یُعَذِّبُکَ رَبُّکَ).

اگر مقصود تنها دعوت به دین الهى باشد، تهدید از جانب خدا معنى ندارد، این عبارت فوق که از جانب خداوند به رسول خدا توسط جبرئیل گفته شده، شبیه آیه تبلیغ است که در حجة الوداع بر رسول خدا صلى الله علیه وآله نازل شد: یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِى الْقَوْمَ الْکافِرینَ. (مائده/ 67)

از طرفى دیگر،‌ رسول خدا هیچ وقت از نزد خود سخنى نگفته و برنامه‌اى را براى مردم اعلام نکرده‌است. آن حضرت هر سخن و برنامه‌اش، طبق دستور الهى بود همان‌گونه که قرآن در باره او مى‌فرماید: وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْى یُوحى‏. (نجم/3-4)؛ همچنان‌که در بخش روایات بیان کردیم،‌ عامر بن الطفیل یکى از سران قبیله بنى عامر، شرط اسلام اختیار کردنش را واگذارى مقام خلافت و جانشینى رسول خدا بود،‌ که حضرت صریحاً در پاسخ او بیان فرمود: لیس ذلک إلى إنما ذلک إلى الله عز وجل یجعله حیث یشاء؛ واگذارى امر خلافت در اختیار من نیست؛ بلکه به دست خداوند است، به هر که بخواهد قرار مى‌دهد.

از اینجا روشن مى‌شود که فرد جانشین رسول خدا از جانب خدا معین بوده و آن حضرت علاوه بر دعوت آنها، مأمور بوده تا جانشینش را‌ براى مردم معرفى کند.

اما این‌که حضرت به آنها فرمود: «فأیُّکُم یُؤَازِرُنِى عَلَى هَذا الأَمْرِ عَلَى أن یَکُونَ أَخِى ووصیى وخلیفتى فیکم». صرفاً به خاطر دفع شبهه و توطئه آنها بود که مى‌گفتند:‌ رسول خدا با وجود بزرگان دیگر چرا على علیه السلام را که از همه کوچکتر بود به جانیشنى اش انتخاب کرد. رسول خدا این سخن را بیان کرد تا همه را بیازماید و چهره حقیقى همه را روشن سازد و گرنه خودش مى‌دانست آنان دعوت او را پاسخ نخواهند گفت: (وَعَرَفْتُ أَنِّى مَتَى أُنادیْهِم بِهَذا أَرَى مِنْهُم مَا أَکْرَهُ).

با توجه به این نکته‌ها و دقت در کلمات این روایت به دست مى‌آید که رسول خدا دراین جمع انتخابات برگزار نکرد؛ علاوه بر دعوت آنها، مأمور به معرفى جانشین الهى خودش نیز بوده است. بنابراین، این جریان برخلاف آیات قرآن و روایاتى که نصب امامت را الهى مى‌دانستند نیست.

نتیجه گیرى کلی:

امامت عهد الهى است و تنها اوست که مى‌داند چه کسى باید امام شود !

با در نظر داشت آیات قرآن و روایات فوق، و سخنان مفسران و بزرگان فریقین که در ذیل آیات بیان شد، به نتایج ذیل دست مى‌یابیم:

1. مقام «امامت»‌ همانند مقام «نبوت» عهد الهى است که خداوند آن را با «پیامبر» و «امام» مى‌بندد؛

2. «امام» همانند «پیامبر» باید معصوم باشد و عصمت هم امر باطنى است که تنها خداوند بر آن آگاه است و مى‌داند که چه کسى معصوم است؛‌

3. از آنجایى که طرف قرار داد در مسأله امامت، خداوند است و او نیز تنها کسى است که با احاطه علمى اش بر باطن انسان آگاهى دارد؛ جعل و نصب امام به مقام امامت تنها در اختیار او است و کسى از افراد بشر چنین اختیارى را ندارند. به همین جهت در آیاتى که ذکر شد تعبیر‌ «جاعل»، «جعلنا»،‌ »جعلناهم»، «جعلنا منهم» و «نجعلهم» به کار رفته و جعل امامت را به خود نسبت داده‌است.

بنا براین،‌ مقام امامت یک مقام الهى و امام را نیز خداوند بر اساس لیاقت و ویژگى‌هایى که دارد، به این منصب بر مى‌گزیند و تمام افراد بشر و حتى خود رسول خدا و امام قبل نیز اختیار انتخاب و انتصاب کسى را به عنوان امام در مقام امامت ندارند.

 

 


منبع:مؤسسه تحقیقاتى حضرت ولى عصر

 
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.