مساله روابط تشیع و تصوف (عرفان) از مسائل
اصلی معنویت اسلامی است. هانری کربن در آثار خویش به ویژه بر مبنای آراء
کسانی چون سید حیدر آملی (سده 8) بر آن است که تشیع سرچشمه اصلی معنویت
اسلامی است و تصوف نیز ریشه در تعالیم عرفانی ائمه(ع) دارد، گو اینکه برخی
طریقه های صوفیه ( به خصوص صوفیه اهل سنت) دین خویش به تشیع را کم و بیش
فراموش کرده اند. در عین حال التزام راستین به تشیع، بدون نیاز به عضویت در
تشکیلات و طریقت های تعریف شده صوفیه، عین سلوک در طریقت است . تاملات وی
در دو گفتگوی امام علی(ع) با کمیل بن زیاد، از خواص یاران آن حضرت با این
هدف، انجام شده است. نوشتار زیر ترجمه بخشی از کتاب وی با عنوان اسلام
ایرانی: چشم اندازهای معنوی و فلسفی(ج1)، (فصل سوم، بند سوم) است.
***
«1»
در
واقع، در اینجا مخصوصاً نظرمان معطوف است به دو گفتگوی امام علی(ع) با
کمیلبنزیاد، که از شاگردان و یاران برجسته آن حضرت بوده است. گفتگوی
نخست، به لحاظ مقصودی که در اینجا دنبال میکنیم، به نوعی مقدمه گفتگوی دوم
است. این متون معنا و محل نزاع «پیکار معنوی» بر طبق نظر امام(ع) را به
بهترین وجهی به تصویر میکشند و معلوم میسازند که کدام پهلوان مرد پایداری
در آن پیکار است. در گفتگوی نخست، کمیل از امام (ع) میپرسد1:
«ماالحقیقه»، «حقیقت چیست؟» امام برای آزمودنش میپرسد: «ما لَکَ
والحقیقةُ»، «تو را با حقیقت چه کار؟» [کمیل میپرسد: «أولَسْتُ صاحِبُ
سِرِّکَ؟»، «آیا من رازدار تو نیستم؟»
امام میفرماید: «بلی ولِکنْ
یُرْشِحُ عَلیکَ ما یُطْفِحُ منی»، «آری، اما بر تو میتراود آنچه از من
سرریز کند2 و امام برای وی توضیح میدهد که چرا اگر چنین رازی از [دریای]
وجود من به [ظرفِ] وجود تو بریزد، به زیان هر دوی ماست زیرا یک ظرف بیش از
ظرفیتاش گنجایش ندارد و امام مأمور است هر چیزی را سر جایش قرار دهد، کمیل
دقیقاً با استناد به همین قابلیت امام (ع)، در این موقع میپرسد: «أو
مِثلُک یُخَیِّبُ سائلاً»، «آیا چون تو کسی، درخواستکننده را نومید
میسازد؟» یعنی آیا کسی در مرتبه تو، با این شناخت رفیع به حقایق روحانی و
این درک [دقیق] از قابلیت [و اهلیت] هر کس، میتواند با خودداری از پاسخ
درخواستکننده را نومید سازد، او را از حقش [برای پرسیدن] محروم و از
دستیابی به مقصود منع کند؟» خیر، دستور خداوند این است که: «و أما السائِلَ
فَلا تَنْهَرْ»، «و گدا [درخواستکننده] را مران»(ضحی، 10) ـ اگر این سخن
پیامبر (ص) را که فرمود «کلِّم الناسَ عَلی قدْرِ عقولِهِم»، «با مردم به
اندازه عقلشان سخن بگو» قاعده قرار دهیم، این حکم خداوند، امام(ع) را مکلف
به پاسخگویی میدارد.
در این موقع امام خود را موظف به اجابت او دید و
آغاز به سخن فرمود: «الحَقیقةُ کَشْفُ سُبُحاتِ الجلال مِنْ غَیر اشارة»،
«حقیقت، عیان شدن عظمتهای جلال است بیاشارت»3. کمیل گفت: «زِدْنی فیه
بیاناً»، «برایم بیشتر توضیح ده». امام فرمود: «مَحْوُالمَوهوم مع صحو
المَعْلوم»، «حقیقت، ناپدید شدن همه موهومات دروغین است همراه با پدید شدن
[یا پیدا شدن] همه معلومات حقیقی»4. کمیل گفت: «برایم بیشتر توضیح ده».
امام فرمود: «هَتْکُ السِتْرِ لِغَلَبَةِ السِرِّ»، «حقیقت، پاره شدن حجاب
است به دلیل چیره شدن راز».5 کمیل گفت «برایم بیشتر توضیح ده». امام فرمود:
«نور یَشرِقُ مِنْ صُبح الأزل فَیلوحُ علی هیاکِلِ التوحیدِ آثارُهُ»،
«حقیقت، نوری است که از صبح ازل سربرمیزند و آثارش بر هیکلهای توحید فرو
میتابد»(یعنی در وجود کسانی که به توحید حقیقی باور دارند؛ در تعلیقهای
که در حاشیه یک نسخه خطی آمده است، میخوانیم که: «این نور، امام سرمدی
است»). کمیل گفت: «برایم بیشتر توضیح ده» امام فرمود: «أطفِ السِراجَ،
فَقَدْ طَلَعَ الصبحُ»، «چراغ را خاموش کن که صبح سر زد». «و بعد ذلک سَکت
الإمامُ»، «پس از آن امام لب از سخن فروبست».
چنین متنی به تنهایی کافی
است برای اثبات این که تعلیم ائمه(ع)، منبع حکمت شیعی، آدمی را در محضر
چیزی قرار میدهد که همانقدر با جدل متکلمان متفاوت است که با روش استدلالی
فیلسوفان یونانی مآب (فلاسفه) و بیتفاوتی متدینان زاهدمآب به معرفت. در
اینجا بحث درباره تعلیم ویژهای است، که نزد ما غربیها، به هنگام بحث و
بررسی درباره اسلام، به طور کلی، خیلی کم مورد توجه قرار گرفته است چندان
که [بسیاری از افراد] در این خصوص دچار سوءفهم شدهاند و حتی تشیع را یک
«دینِ اقتداگرا»6 به معنای موردنظر از این اصطلاح در غرب، تلقی میکنندـ
زیرا درکمان از معنای ولایت [یا ارشاد معنوی] را از کف دادهایم. میبینیم
که امام هیچ حکم جازمی را به کسی تحمیل نمیکند. علمی را که امام تعلیم
میدهد، مؤلفان [شیعی] ما علم ارثی (معرفتی که نفس به ارث برده است) توصیف
میکنند (زیر، دفتر ششم، فصل 6 بند 4). این علم، میراثی است که نفس به
اندازة قابلیت [و ظرفیت]اش، مستحق آن است ـ و میتواند آن را تملک کند.
وارث کسی است که توانایی فهم دارد. او نباید میراث خویش را از راه تلاشهای
جدل مفهومی [یا عقلی] به دست بیاورد. به موجب مرتبة فهمش، استحقاقش برای
«خلافت» تضمین میشود و اهلیّت دریافت «امانت» [و امین بودن نسبت به آن]
را پیدا میکند. و به موجب همین درک است که کمیل [به اصرار] از امام
استدعای اجابت سؤالش را دارد.
متن گفتگو یقیناً دشوار است. به همین دلیل
شرحهای مفصلی بر آن نوشته شده است. سید حیدر آملی در بخش دومِ اثر سترگش
[جامعالاسرار] که در ادامه (زیر، دفتر چهارم، فصل1) بدان میپردازیم، به
تفصیل آن را شرح کرده است. و اما وی نخستین باری که به این سخن استناد جسته
است، به این ملاحظه بسنده میکند که معنای نهایی گفتگو در عبارت پایانی آن
است: «و بعد ذالک سَکَّتْ الإمامُ»، «پس از این امام لب از سخن فروبست».
به اعتقاد وی این بدان معناست که: کمیل که تا مرتبه طریقت عرفانی پیش رفته
است، از این پس میتواند با چشم خویش ببیند. دیگر مسأله به شکل مباحثه و
مجادله عقلی مطرح نمیشود زیرا مباحثه و مجادله عقلی بسان چراغ در قیاس با
خورشید است.7 حقایق الهام باطنی و تجربه عرفانی، همانطور که امام در آغاز
گفتگو تلویحاً فرمود، نهایتاً از طریق عبارت و اشارت قابل بیان نیست.8 سید
حیدر آملی از این، دو نتیجه میگیرد: اولاً عارف در صمت [و سکوت]، به مقصود
خویش از راه ذوق [یا تجربه روحانی] که بالاترین مرتبه ممکن برای وصال
خداوند است، دست مییابد. در ثانی، اگرچه ائمه(ع)، این اسرار الهی (اسرار
الهیه) را برای اخصِّ خواص و شاگردان خویش فاش میکنند، احدی حق ندارد که
آن اسرار را در حضور عوامالناس و نادانان فاش سازد.9 باز هم در اینجا، یاد
شکوهمندانة اصل «امانت» [الهی] تداعی میشود. پس کیستند آنان که وظیفه حفظ
و انتقال این امانت را نسل اندر نسل برعهده دارند؟
«2»
گفتگوی دوم امام
با کمیل در خلوتی شکوهمند برگزار میشود. امام دست کمیل را میگیرد، به
خارج از شهرش، به بیابان میبرد، و در آنجا پس از برآوردن آه عمیقی، به او
میفرماید:
یا کُمَیلُ! إنَّ هذِهِ القلوبَ أوعِیةً فَخَیْرُها أوعاها.
فأحفَظْ عَنِّی ما أقولُ لَکَ. النّاسُ ثَلاثةً: فَعالِمٌ ربّانی و
مُتَعَلِّمٌ عَلی سبیلِ نَجاةٍ، و هَمَجٌ رَعاعٌ أتبَاعُ کُلِّ ناعِقٍ
یمیلونَ مَعَ کُلَّ ریحٍ، لَمْ یَستضیئوا بنورِ العِلمِ وَ لَمْ یَلْجَأوا
إلی رُکنٍ وثیقٍ.
یا کُمَیْلُ! العِلْمُ خیرٌ مِنَ المالِ. العِلْمُ
یَحْرِسُکَ و أنتَ تَحْرُسُ المالَ. المال تَنْقُصُهُ النَفَقَةُ والعِلْمُ
یَزکوا علی الإنفاقِ... العِلْمُ حاکِمٌ والمالُ مَحْکومٌ عَلَیه.
یا
کُمَیْلُ! هَلَکَ خُزَّانُ الأموالِ و هُمْ أحیاءٌ والعُلَماءُ باقُونَ
مابَقِیَ الدَهْرُ، أعْیانُهُم مَفْقودةٌ و اَمْثالُهُم فی القوبِ موجودةٌ
«ای کمیل! این دلها آوندهاست و بهترین آنها نگاهدارندهترین [یا
پرظرفیتترین] آنهاست. پس آنچه تو را میگویم از من به خاطر دار. مردم سه
دستهاند: دانایی که شناسای خداست [حکیم کامل]، آموزندهای که در راه
رستگاری کوشاست و فرومایگانی رونده به چپ و راست که درهم آمیزند [تودة
عوامالناس] و پی هر بانگی گیرند و با هر باد به سویی خیزند. نه از روشنی
دانش فروغی یافتند و نه به سوی پناهگاهی استوار شتافتند.
کمیل! دانش به
از مال است که دانش تو را پاسبان است و تو مال را نگهبان. مال با هزینه
کردن کم آید و دانش با پراکنده شدن بیفزاید. دانش فرمانگذار است و مال
فرمانبردار.
کمیل! گنجوران مالها مردهاند گرچه زندهاند، و دانشمندان
چندان که روزگار پاید، پایندهاند. تنهایشان ناپایدار است و نشانههاشان
در دلها آشکار»:
و امام (ع) به سینه خود اشاره فرموده و ادامه داد:
هاإنَّ
ههُنالَعِلماً جَمّاً لَواَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً، بَلْ أصَبْتُ لَقِناً
غیرَ مأمونٍٍ عَلَیْهِ مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدَّین لِلْدُّنیا، و
مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ الله عَلی عِبادِهِ و بِحُجَجِهِ عَلی أولِیَائِهِ،
أو مُنْقاداً لِحَمَلَةِ الحَقِّ لابَصیرَةَ لَهُ فِی أحنائِهِ،
یَنْقَدِحُ الشّکُ فی قَلبِهِ لِأوَّلِ عارِضٍ مِنْ شبَهةٍ. ألاَ لاذا ولا
ذاکَ، أو منهوماً باللَّذَّةِ سَلِسَ القِیادِ لِلشَّهْوَةِ، أو مُغْرَماً
بالجَمْعِ والإدَّخَار لَیساً مِنْ رُعَاة الدَّین فی شیء. أقْرَبُ شیءٍ
شَبَهاً بِهِما الأَنعَامُ السَّائِمَةُ. کذالِکَ یموتُ العِلمُ بِمَوت
حامِلیه.
اللهُمَ بلی لاتَخلواالأرضَ مِن قائِم لِلهِ بِحُجَّةٍ. إمَّا
ظاهِراً مَشهوراً أو خائِفاً مَغْموراً لِئَلاَّ تَبْطُلُ حُجَجً اللهِ و
بَیَّناتُهُ و کمْ ذا؟ و أیْنَ اُولِئَکَ؟ اُولئِکَ واللهِ الأقلُّون عدداً
والأعْظَمونَ عِنْدَاللهِ قَدْراً، یَحفَظُاللهُ بِهِمْ حُجَجَهُ و
بَیَّناتِهِ حَتَّی یُودِعُوهَا نُظَرائهُمْ و یَزْرَعُوها فی قلوبِ
أشباهِهِمْ. هَجَمَ بِهِمْ العِلْمُ عَلی حقیقةِ البًصیرةِ و باشَروا روحَ
الیَقینِ، و استَلانُوا ما استَوعَرَهُ المُتْرَفونَ و أنِسُوا بِما
اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الجاهِلُونَ و صَحِبُوا الدٌّنیا بِأبدانٍ أرْواحُها
مُعَلَّقَةً بالمَحَلِّ الأعْلَی، اُولئِکَ خُلَفاءُالله فیأرضِهِ
والدٌّعاةُ إلَی دینِهِ، آه آه شَوقاً إلی رُؤیتِهِم!
«بدان که در اینجا
دانشی است انباشته، اگر فراگیرانی برای آن مییافتم. آری! یافتم آن را که
تیز دریافت بود، لیکن امین نمینمود، با دین میاندوخت و به نعمت خدا
بربندگانش برتری میجست، و به حجّت علم بر دوستان خدا برتری میفروخت. یا
کسی که پیرو خداوندان دانش است. اما در شناختن نکتههای باریک آن او را نه
بینش است. چون نخستین شبهت در دل وی راه یابد، درماند [و راه زدودن آن را
یافتن نتواند].بدان [که برای فراگرفتن دانشی چنان] نه این درخور است و نه
آن. یا کسی که سخت در پی لذت است و رام شهوت راندن و شیفته فراهم آوردن است
و مالی را برهم نهادن. هیچیک از اینان اندک پاسداری از دین را نتواند و
بیشتر به چارپای چرنده مانَد. مرگ دانش این است و مردن خداوندان آن چنین.
بلی
زمین تهی نماند از کسی که حجّت برپای خداست، یا پدیدار و شناخته است و یا
ترسان و پنهان از دیدهها است. تا حجّت خدا باطل نشود و نشانههایش از میان
نرود. و اینان چندند و کجا جای دارند؟ به خدا سوگند اندک به شمارند و نزد
خدا بزرگمقدار. خدا حجتها و نشانههای خود را به آنان نگاه میدارد، تا
به همانندهای خویش بسپارند و دردلهای خویش بکارند. دانش نور حقیقت بینی را
برآنان تافته و آنان نور یقین را دریافته و آنچه را نازپروردگان دشوار
دیدهاند، آسان پذیرفتهاند. بدانچه نادانان از آن رمیدهاند، خو گرفته و
همنشین دنیایند با تنها، و جانهایشان آویزان است در ملأاعلا. اینان خدا
را در زمین او جانشینانند و مردم را به دین او میخوانند، وه که چه آرزومند
دیدار آنانم.»10
با قراردادن این سخن شکوهمند امام علی(ع)در کنار سخن
امام صادق(ع) که در پایان بند قبلی یادآوری شد، در مییابیم که ائمه شیعه،
یکی پس از دیگری تعلیم مبنایی واحدی را بیان داشتهاند. از هر دو سخن فوق، و
همینطور از انبوه سخنان مشابه، به سه مطلب یقین پیدا میکنیم: [1] تشیع
اساساً و به حق، باطن یا معنای باطنی دین اسلام است.[2] این باطن یا معنای
باطنی از آغاز و به صورت تمام و کمال تعلیمی است که ائمه (ع)، به اصحابشان
آموختند و همین تعلیم را اصحاب [به دیگران] منتقل ساختند.[3] در اثر نشر
این تعلیم، قبول آن از سوی برخی و انکارش از سوی برخی دیگر، انسانها قهراً
سه گروه میشوند.
بهترین تفسیر این سه مطلب را که در سخن عظیم
امامعلی(ع) خطاب به کمیل بن زیاد، آمده است در روایاتی از ائمه(ع) که
تکرار همان مضموناند، میتوان یافت. در اینجا فقط به برخی از آنها اشاره
میکنم. مجموع آنها، اهمیت بسزایی دارد. این روایات، با تلقی دعوت تشیع به
عنوان ارشاد به یک تعلیم متعالی، با تلقی تشیع به عنوان «باطن»، شیعیانی را
که قصد رها کردنِ جانب این باطن را دارند و همینطور صوفیانی را که
میخواهند منبع و مستند عرفان حقیقیشان را نادیده بگیرند ـ هریک را متوجه
مسئولیت خاصشان میسازند. فکرت این شاهدان که، حتی در صورت بیخبری کامل
عوامالناس از وجودشان، نسل اندر نسل «حجت» خدا در این عالماند، حاوی فکرت
یک جماعت روحانی [یا معنوی] است که سلسلهاش نه براساس اولویتهای نظام
اجتماعی ظاهری، بلکه منحصراً براساس اوصاف [و احوال] وجود باطنی، برپا شده
است. به همین روی به کمند هیچ گونه مادی شدن و اجتماعی شدن در نمیآید.
«جانشینان خدا در زمین» که امام علی(ع) از آنها سخن گفت، نخست یازده امام،
جانشینان خود آن حضرت، و سپس همه کسانی هستند که سلسله غیبیشان، سلسله
روحانی ناب را بر محور وجود «قطب عالم امکان»، «امام غائب»، تا پایان عصر
ما، تداوم میبخشد. بدون آنها، نوع بشر، چه بداند و چه نداند، قادر به
ادامه حیات نیست و سرانجام معنا و محل نزاع پیکار معنوی تشیع را همین رقم
میزند.
از میان احادیثی که صریحاً بر ماهیت [یا حقیقت] باطنی تشیع،
تأکید میورزند و در عین حال دلیل مطلب را نیز بیان میکنند، باز هم باید
حدیثی را یادآور شوم که قبلاً چندین بار بدان استناد جستم، چرا که این حدیث
[به واقع، در حکم] ترجیعبندی است، که با پارهای تغییرات [جزئی]، مرتب
تکرار میشود. در جوامع حدیثی مختلف نقل شده است و خود ائمه(ع) بر اهمیت
اساسیاش تأکید ورزیدهاند: «أمرنا صعب مستصعب. لایحتمله إلا ملک مقرب أو
نبی مرسل، أو مؤمن امتحن الله قلبه للایمان». شاگردی که این حدیث را از آن
حضرت روایت کرده است، علاوه بر این تصریح میکند که امام افزود:
إن من
الملائکة مقرباً و غیرمقرب، و من الأنبیاء مرسلاً و غیرمرسلٍ، و من
المؤمنین ممتحناً و غیرممتحنٍ. إن أمرکم هذا عرض علی الملائکة فما إحتمله
إلا المرسلون و عرض علی المؤمنین فما إحتمله إلا الممتحنون»، «در میان
فرشتگان هم فرشتگان مقرب هست و هم فرشتگان غیرمقرب. در میان پیامبران هم
پیامبر مرسل هست و هم پیامبر غیرمرسل (مقایسه کنید با زیر، فصل 6). در میان
مؤمنان هم مؤمن آزموده هست و هم مؤمن نیازموده. این امر شما را بر فرشتگان
عرضه داشتند و جز فرشتگان مقرب بدان تن ندادند. بر پیامبران عرضه داشتند و
جز پیامبران مرسل بدان تن ندادند و بر مؤمنان عرضه داشتند و جز مؤمنان
آزموده، بدان تن ندادند.» و پیش از او نیز امام پنجم، محمد باقر(ع)، ضمن
ایراد همین کلام خطاب به یکی از خواص اصحابش ابوحمزه ثمالی، فرمود:
ألاتری
صعوبة أمرنا؟ إنة اللهة تعَالی أَختارَ لَهة مِنَ الَملائِکَة المقربة، و
من النبیین المرسل. و من المؤمنین الممتحن»، «آیا دشواری امر ما را
نمیبینی؟ خداوند متعال برای آن از میان فرشتگان، فرشتگان مقرب را برگزید،
از میان پیامبران، پیامبران مرسل را و از میان مؤمنان، مؤمنان ممتحن
[آزموده شده] را.»
و یکی از مفسران دوران صفویه خاطرنشان میشود که:
«شاید هدف این روایت و آنچه پس از آن خواهد آمد، نفی اقرار کاملی است که با
اشتیاق و اقبال و محبت کامل به عصمت ائمه(ع) همراه نباشد [به عبارت دیگر،
هدف این روایت و روایتهای مشابه بیان این است که قبول کامل این امر بدون
اشتیاق، اقبال و محبت کامل به عصمت ائمه(ع)، امکان پذیر نیست].
امام
ششم، امام صادق(ع)، از سوی دیگر حدیثی خطاب به یکی از خواص اصحاب خویش دارد
که تکرار واژه سرّ، «راز»، در آن طنینانداز است. اگر توجه داشته باشیم که
واژه سرّ در آن واحد هم بر یک راز، یک چیز پنهانی، دلالت دارد و هم بر یکی
از جوانح [یا اندامهای نفسی ـ روحی] لطیف،11 یعنی اندیشه مکتوم، فراآگاهی
یا فوق آگاهی ـ همه این طنین را درک خواهیم کرد. این روایت که در ادامه
(فصل 5) به آن خواهیم پرداخت به همراه احادیث قبلی کلید تأویل باطنی قرآن
کریم، intelligentia spiritualis (فهم روحانی)، است. امام میفرماید:
أمْرُنا
سِرًّ مستورً فی سِرٍّ، و سِرًّ مُسْتَتَرً، و سِرًّ لایُفیدُهُ إلاّسرًّ و
سِرًّ عَلی سِرٍّ، و سِرٌّ مُقَنَّعً بِسِرٍّ، «امر ما رازی پوشیده در راز
و راز پوشیده و رازی است که جز راز افادهاش نمیکند و راز بر روی راز و
راز پوشیده در پردة راز است.»
یا بازهم میفرماید:
أمْرُنا
هُوَالحقّ، و حَقُّ الحَقِّ، و هُوَّ الظاهِرُ، و باطِنُ الظاهرِ، و باطِنُ
الباطن، و هوالسرّ و سِرّالسرّ و سِرّالمُسْتَترْ، و سِرُّمُقَنَعً بسِرً،
«امر ما حق، حقِ حق و ظاهر و باطن ظاهر و باطن باطن است. امر ما راز و
رازِ راز و راز پوشیده و راز پوشیده در پردة راز است».
در اینجا به ویژه ابیاتی چند از قصیدهای (منسوب به) امام چهارم، علی زینالعابدین(ع) (95/714) در خور تأمل است:
إنی لَأکْتُمُ مِنْ عِلْمی جَواهِرَهُ
کَیلا یَری الحقَ ذوجَهلٍ فَیَفْتِنَنا
ورُبَّ جَوهرِ علمٍ لَوأبوحُ به
لَقیل لِی مِمَنْ یِعْبُدُ الوَثَنا
و لأستَحَل رِجالُ مسلمونَ دمی
یَرونَ أقْبَحَ ما یأتونَهُ حَسَنا
«من
گوهرهای دانشم را پنهان میکنم تا نادانان به حقیقت آن پی نبرند و دچار
فتنه شوند. ای بسا گوهر دانش که اگر آن را آشکار کنم، به من بگویند تو از
بت پرستانی و مسلمانان ریختن خونم را مباح بدانند و زشتترین کاری را که
میکنند، نیکو بپندارند».
همینکه یکی از امامان معصوم توانسته چنین
سخنانی را به صراحت بر زبان بیاورد، یا لااقل ذهن و ضمیر شیعی توانسته است
چنین سخنانی را به او نسبت دهد، خود شاهد بیپردهای بر ماهیت باطنی تشیع و
محل نزاع پیکار آن است.
به همین روی همة اینها حکم واجب «تقیه»، همان
«کتمان سر» را که در بالا گفتیم از نفس معنای «امانت» نتیجه میشود، ایجاب
میکند. امام صادق(ع)، حتی میفرماید: «آن» کس که تقیه ندارد (یعنی آن کس
که از سرجهل یا از سر انکار باطن، پای بند به کتمان سرّ نیست) بیدین
است».12 و در کتاب الاعتقادات، عالم بزرگ شیعه، ابنبابویه (متوفی به
381/991)، میخوانیم: «تقیه واجب است و تا ظهور امام قائم(عج) که از طریق
او همه دین عیان شود و از مشرق تا مغرب، همانند زمان آدم(ع) بردین واحد
باشند، ترک تقیه جایز نیست». در عین حال این سخن پاسخی به منکران طریقت
باطن است. اگر همانطور که برخی مدعی شدهاند و هنوز هم مدعی میشوند، تعلیم
ائمه(ع) فقط مربوط به توضیح [و تبیین] شریعت و شعائر [مناسک] باشد، امر به
تقیه هیچ وجهی ندارد. بلکه، همانطور که سیدحیدر آملی خاطر نشان میشود،
کاملاً به عکس، [در آن صورت] تعلیم ائمه مربوط به اموری میبود که باید
اظهار و برفراز منابر در ملأعام اعلام میشدند.13 ولی بدیهی است که منظور
روایاتی که در بالا نقل شد، این نیست.
امام علی(ع) در گفتگوی دومش با
کمیل، آدمیان را سهگروه کرد. روایاتی از امام صادق(ع) نیز مؤید همین
معناست: «نحْنُ العُلماءُ، وَ شیعَتُنا المُتَعَلِّمونَ و سائِرُ النّاس
غثاء»، «ما عالمانیم و شیعیانمان متعَلِّمان [یا فراگیران] و سایر مردم کف
روی سیلاب14. در نتیجه مردم سه گروهند. گروه نخست گروه عالم ربّانی، حکیم
الهی (theosophos) کامل است؛ این عنوان در عین حال که در معنای خاص کلمه به
ائمه اختصاص دارد، ولی توسعه [و تعمیمی] در معنایش ایجاد شده است و در
مورد حکیمان کامل نیز که ائمه(ع) را اسوة خویش ساختهاند، بهکار میرود.
گروه دوم متشکل از «مؤمنانی بادلهای آزموده» است که این تعلیم را دریافت و
[بهدیگران] منتقل میکنند. بالاخره عوام الناس هستند، که بیشتر از آنکه
«لامذهب» باشند [در برابر این تعلیم] منکر و سرسختاند و اینان جمیع کسانی
هستند که از هرگونه فکرت یک علم روحانی بیخبر یا روی گرداناند. امام
صادق(ع) به صراحت میفرماید: گروه چهارمی وجود ندارد.
موضع سید حیدر
آملی، در تلاش بلندنظرانهاش برای جمع میان شیعیان و صوفیان، از راه آگاه
ساختنشان به اینکه چیستند و چه باید باشند، موضعی است که به سادگی تمام
قابل استنتاج است. هر کس باید تصمیم بگیرد که در ذیل کدام گروه باشد.
شیعیان اسمی که تعلیم باطنی ائمه(ع) را منکر میشوند، به این دلیل که نه
فقط از حمل بار آن بلکه از حمل فکرت آن هم ناتوانند و همچنین صوفیانی که
به رغم عمل [و اعتقاد] به طریقت باطن، از منبع و مستند آن بیخبرند، دعوی
تعلق به گروه دوم را نمیتوانند داشت (چه رسد به اینکه بخواهند مدعی تعلق
به گروه نخست باشند). گروه دوم، گروه «مؤمنانی آزموده» است که بار [امامت] و
لوازم اقرارهای سهگانه را بر دوش میگیرند. اینان چه در عیان و چه در
نهان (incognito، به طور ناشناخته) حجتهای خدا بر روی این زمین را حفظ
میکنند و میکوشند تا این عالم همچنان «عالمی باشد که خدا در آن نظر می
کند» ـ در آن نظر میکند و بدان اهتمام میورزد. خاصان این گروه، جمع اندکی
در میان آنهایند که رسالتشان انتقال اسرار ائمه(ع) و زنده نگه داشتن آن
اسرار در دلهای «مؤمنان آزموده» است. در مورد هم اینان است که امام علی(ع)
فرمود: «اینان چندند و کجا جای دارند؟ به خدا سوگند اندک به شمارند و نزد
خدا بزرگمقدار».
این خاصّان، سلسله روحانی ناشناختهای هستند که فکرت آن
در تشیع دوازده امامی، کماکان فکرتی مبنایی است و بیتردید تصوف غیرشیعی
بدون اقتباس این فکرت، قوام نمی گرفت. زیرا ذات، ساختار و تداوم این تصوف
مترتب [و متوقف] بر وجود کسی است که همواره «قطب» عالم عرفان، امام
دوازدهم، امام غائب، است. بدون فکرت این سلسله یا سلسلههای روحانی غیبی یا
ناشناخته نمیتوان مسألهای را که در اینجا مطرح است و آن مسأله به معنا و
محلِّ نزاع پیکار معنوی تشیع مربوط میشود، حل و فصل کرد. در پرتو این
فکرت، صورت مسأله روابط میان تشیع و تصوف، تغییر میکند. بلکه افزون بر
این: در پرتو این فکرت، تشیع دوازده امامی قادر است، در بلوای عالم ما،
پیام روحانیاش را رازدارانه القاء کند ـ و این پیام گواهی بر عالم دیگر،
تذکاری از عالم دیگر است، نه سازش با نوعی تکاملِ به اصطلاح
برگشتناپذیر.15
پینوشت ها:
1ـ ر.ک.: جامعالاسرار، ص
170. // 2ـ این عبارت در متن نیامده است. // 3ـ «عیان شدن انوار عظمت
الهی است، بیآنکه به جهتی مقید یا به کیفیتی موسوم گردد». ر.ک:
مفاتیحالأعجاز، ص 292. // 4ـ همه کثرات که وجود موهوم دارند به محض تجلی
نور حق محو و متلاشی شوند. در این صورت همه ادراکات وهمی و دروغین از میان
برمیخیزند و بسان ابرهای تیره از برابر آسمان قلب کنار میروند و ماه
کامل (بدر) حقیقت در آن نمایان میشود. رسول خدا فرمود: «سَتَرَونَ
رَبَّکُمْ کَما تَرونَ القَمَرَ لیلةَ البَدرِ»، «پروردگارتان را خواهید
دید آنگونه که ماه را در شب مهتابی میبینید». به قول شیخ محمود شبستری:
«حقیقت خود مقام ذات او دان/ شده جامع میان کفر و ایمان». ر.ک.:
جامعالاسرار، صص 173ـ174، بند 332. // 5ـ این کلام دو معنا میتواند
داشت: یک معنایش این است که اگر این سرّ چیره شود، سالک و طالب حقیقت یارای
نهان داشتناش را ندارد مانند آنچه در مورد منصور حلاج و دیگران نقل شده
است، در این حالت او سرمست از این راز و زمام اختیار از کفش بیرون است.
معنای دوم این است که در صورت چیره شدن این راز بر او، دیگر به پردههای
این راز که همان مظاهرند، التفات و عنایتی ندارد. و از آن پردهها و در آن
پردهها جز خود حقیقت را نمیبینند. همانطور که سیدحیدر آملی میگوید معنای
دوم با کلام امام (ع) هماهنگتر است. ر.ک: جامعالاسرار، ص 172، بند 330.
6- Religiond’autorite.
7ـ
«لِأَنَّهُ قد طَلَعَ تباشیرُ شمسِ الحقیقةِ و ظَهَرَ شعاعُها فی الاَفاق.
و لست أنت بعد ذالک محتاجاً إلی السؤال مِنْ لِسانِ العقلِ الذّی هو
کالسِراجِ بالنسبةِ إلی الشمس»، «زیرا روشناییهای خورشید حقیقت سر زد و
پرتوهایش در افقها نمایان شد. و تو زین پس نیاز به پرسش از زبان عقل که
بسان چراغ در قیاس با خورشید است، نداری». جامعالاسرار، ص29. وقتی آدمی به
مقام مشاهده و کشف برسد، دیگر شایسته نیست از طریق مجادله و مباحثه در پی
دستیابی به مقصود باشد. // 8 ـ «الکشفیاتُ و الذوقیاتُ غیر قابلةٍ
للعبارةِ والاشارة والسؤال و الجواب»، همان. // 9ـ عبارت سید حیدر قدر
متفاوت است: «وقتی امام در خصوص افشاء اسرار الهی برای خاصترین محرم و
بزرگترین شاگردش اینگونه رفتار میکند [و این همه سختگیر است]، پس روا
نیست غیرامام این اسرار را بر هر یک از عوام و نادانان فاش سازد». // 10ـ
نهجالبلاغه، ترجمه، دکتر سیدجعفرشهیدی(سازمان انتشارات و آموزش انقلاب
اسلامی، 1386)، «کلمات قصار»، 147، صص 387 به بعد.
11. organes psycho-spirituels subtils.
12-
«التقیةُ دینی و دین اَبائی. فَمَنْ لاتقِیةَ لَهُ لادینَ له». // 13-
«لِأَنَّ علومَ الشریعةُ... واجبةُ الأظهارِ و الاشتهار علی رؤوس
المَنابِرِ و صدور المَحافلِ و بطون المجالِسِ و واجب اَلقیامِ ببعضِ
أرکانِها بالطبولِ و الأعلام والتکبیرِ و الصلوات»، جامع الاسرار، ص42. //
14- «ما ائمه، حکیمانیم که تعلیم میدهیم و شیعیانمان فراگیراناند که
تعلیم ما را فرا میگیرند و سایر مردم کف روی سیلاب». // 15ـ پیام تشیع
دوازده امامی به یک معنا این است که دنیای ما، معنا و قوامش را از آخرت
میگیرد. دنیا منتهای یک سیر نزولی(قوس نزولی) است و باید اهل دنیا را به
این معنا متوجه و متفطن ساخت تا قدم در راه بازگشت به اصل (قوس صعود)
بگذارند. تشیع در طول تاریخ، البته رازدارانه، کوشیده این پیام را به اهل
آن برساند. و بدیهی است که چنین نگاهی کاملاً در تقابل با دیدگاهی است که
دنیا را دستخوش نوعی تکامل پایانناپذیر در یک سیر خطی میداند. در حقیقت
این اشاره کربن تعریضی است به آن گروه از عالمان دین در دنیای مدرن که به
سائقه همرنگ شدن با جماعت میخواهند، جهانبینی دینی را با جهانبینی
تکاملی هماهنگ سازند. برای نقد چنین موضعی ر.ک.: سیدحسین نصر، معرفت و
معنویت، ترجمه انشاءالله رحمتی (دفتر نشر و پژوهش سهروردی، 1388)، فصل 7،
صص 435 به بعد.
کلام پیامبر اسلام و نبی اکرم فخر عالمیان حضرت محمد مصطفی (ص)
دانلود کتاب با ارزش نهج الفصاحه (احادیث از حضرت محمد(ص))
ادله نقلی «نصب امام» توسط خداوند (امامت عامه)
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث امامت در باور شیعه و سنى از بحثهاى مهم عقیدتى است که تاکنون علماى بزرگ در باره آن کتابهاى فراوان نوشته و زوایاى مختلف آن را بررسى و روشن ساخته اند.
ریشهاىترین بحث در مسأله امامت، «انتصابى و الهى» یا «انتخابى و عادى» بودن آن است. شیعیان معتقد به انتصابى بودن و دیگر مذاهب اسلامى پیرو انتخابى بودن آن هستند.
شیعیان براى اثبات دیدگاه خود به ادله عقلى و نقلى استناد کردهاند. ما در این مقاله به ادله نقلى پرداخته شده است.
در بحث ادله نقلى نیز مىتوان موضوع «الهى بودن نصب امام» را از دو زاویه «امامت عامه» بدون در نظر گرفتن مصادیق آن و «امامت خاصه» اثبات کرد.
نوشتار پیش رو، ادله نقلى «الهى بودن نصب امامت عامه» را مورد تجزیه تحلیل قرار داده؛ اما بدون تردید و به صورت قطعى مىتوان ادعا کرد وقتى الهى بودن امامت به طور عام ثابت شد، با وجود اینکه دلائل ویژه بر «الهى بودن امامت خاصه» داریم، این جهت نیز خود به خود ثابت و روشن خواهد شد. به قول معروف، چون که صد آمد، نود هم در نزد ما است.
قبل از ورود به اصل بحث، ناگزیر مفهوم واژه «امامت» را از نظر لغت و اصطلاح به صورت فشرده و اختصار باید روشن ساخت.
ادامه مطلب